دانشگاه دیگر مرکز خلاقیت و مرجع علمی نیست
از آنجایی که خواستگاه شما دانشگاه است و دانشگاه هم همواره نقشی کلیدی و پیشینهای جدی در هنرهای تجسمی داشته است، فکر میکنید در دههی اخیر به نسبت گذشته، دانشگاه در چه وضعیتی است و چقدر توانسته در اتفاقات فضای تجسمی اثرگذار باشد؟
نقش دانشگاه را میتوان به دو بخش تقسیم کرد. بخش اول مربوط به هنر و آفرینش هنری است؛ دوم هم نقش دانشگاه از حیث نظری است، یعنی جایی که به نقد هنری و انتقال نظریهها به عرصهی عمومی هنر میپردازد. قضاوت کلی من این است که در هر دو بخش نقش دانشگاه در دو دههی اخیر بسیار کمرنگ بوده است. دلیلش هم این است که دانشگاهها دیگر مراکز خلاقیت به شمار نمیروند و مرجعیت علمی خود را هم از دست دادهاند. افراد نخبهی هنری یا دیگر در دانشگاه نیستند و آموزشهای جریانساز و اثرگذارشان حذف شده، یا در سنیاند که کارشان تثبیت و نهایی شده و دیگر خبری از ایدهپردازیهای خلاقشان نیست، یا تحت تأثیر فضای دانشگاه محتفظهکارتر شدهاند. دانشگاههای هنر در حوزهی بحثهای نظری هم کیفیت مطلوبی نداشته و ندارد. به عبارتی، دانشگاه نتوانسته است در هیچکدام از مباحث تاریخ هنر، نقد هنر، نظریههای هنر، فلسفهی هنر و... آموزش درستی داشته باشد و این مباحث را جدی هم نگرفته است.
آیا این نواقص از گذشته در دانشگاه وجود داشته است؟
تا جایی که من درصد میکنم، با اینکه در سه دههی اخیر دانشگاه به این سمت رفته که تخصصها و گرایشهای جدیتری در این مباحث ایجاد کند، اما نتیجهی نهایی صرفاً تکمیل مجموعه مدارک دانشگاهی بوده است. عموماً فعالان این حوزه هم تخصص اولشان مباحث نظری نیست و از حوزههای عملی وارد این حوزه شدهاند. ضمن اینکه خود این مباحث هم به نوعی پیشرو و مابعدِ کلاسیک هستند. مثلاً در مباحث جامعهشناسی و فلسفه، آنچه در دانشگاه تدریس میشود همان الگوهای کلاسیک معمول است که تهی از بحثهای جریانساز یا دیدگاههای انتقادی است. شاید در دانشگاه تربیت ابتدایی شاگرد انجام گیرد و حتی کیفتی آن هم رو به رشد باشد، اما جای جریانسازی نظری و فکری خالی است. البته ناگفته نماند فارغالتحصیلان جوان ما با رفتوآمد به کشورهای مختلف روندی را آغاز کردهاند که دورنمای خوبی در باب مباحث نظری پیش چشم میآورد.
در گذشته دانشگاه هنرهای تزئینی و بعد هنرهای زیبا در دهه سی و چهل نقش پررنگی در پرورش و شکوفایی هنرمندان داشتهاند، اما از حیث نظریه و نقد هنری به شدت ضعف داشته است؛ به طوری که در صد سال گذشته معدودند منتقدان هنریای که از دانشگاه برخواسته باشند. در سه دهه گذشته آن شکوفاییهنرمندان در دانشگاه هم کمرنگ شده و دانشگاه به آموزش مقدمات بسنده کرده است. فکر میکنید چرادانشگاه نه تنها نتوانسته نواقص گذشتهاش را برطرف کند، بلکه از آن نقاط کلیدی خودش هم عقبنشینی کرده است؟
دانشگاه ما دانشگاهی بسیار محافظهکار، اداری و منفعتگرا است. جایی است که هم استاد و هم دانشجو شاید مهمترین دغدغهشان طیکردن مدارج است که اتفاقاً نهادهای بالادستی هم همین انتظار را از دانشگاه دارند؛ که تعداد مقالاتشان را به حد قابلقبول برسانند، پایاننامهها و پروژههای سوری تعریف کنند. دانشگاه با هر حرکت تقریباً جسورانهای زاویه دارد و ایفاینقشی پیشرو و جریانساز اصلاً برای آن تعریف نشده است.
یکی از دلایل این امر ترسی است که متولیان امر از فشار نیروهای مختلف جامعه دارند. هر جایی که زمزمهای تأثیرگذار بلند شود که نقد و نظری ایجاد کند، به جای استقبال از آن به عنوان جرقههایی برای حرکتدادن به فضای راکد جامعه، متولیانمیترسند با برخوردهای امنیتی روبهرو شوند و به ضرر همه تمام شود، از دانشجو و استاد گرفته تا خود دانشگاه و متولیان آن. در نتیجه ترجیح همه بر این است که در فضایی آرام و خنثی حرکت کنند، ولو این که هیچ خروجیای نداشته باشد.
از جهت آفرینش هنری چطور؟ آیا این افول دانشگاه در ارتقای هنر یا پرورش نخبگان ادامهدار خواهد بود وتصویر آینده همانند اکنون است؟ یعنی آن مزیت نسبی که در گذشته دانشگاهها در شکوفایی هنری داشتند، از دست رفته است؟
از جهت آفرینش هنری من آینده خوبی نمیبینم. سیستم کنونیجذب استاد بسیار فضای بروکراتیکی در دانشگاه ایجاد کرده است و فضای محافظهکار اصلاً این چشمانداز را برای خودش ندیده است که دانشگاه پیشرو، سروصدادار و محل توجه باشد.نگاهی اجمالی نشان میدهد واقعاً هنرمند شاخص در دانشگاه کم است. در رشتههای گرافیک، نقاشی، مجسمهسازی مهمترین مجسمهسازها و نقاشها باید درون دانشگاه باشند. اکنون اینطور نیست که آن برترین و نخبهترین افراد جذب نهاد دانشگاه شوند و بتوانند اثرگذاری خاصی داشته باشند. در مباحث نظری، رشدینسبی در علومانسانی قابلمشاهده است. فضای ترجمه ما نسبتاً پویا است. فارغالتحصیلان از خارج به استادان و دانشجویانفشار میآورند بهروزتر شوند و این فشاری بیرونی ارتقایی بسیار تدریجی را جانشین میکند.
دانشگاه که باید سرچشمه و محل تغذیهی جاهای مختلف میبود، خودش در حال تغذیه از بیرون است؟
دقیقاً. دانشگاه تابع است و منفعل. حرفها بیرون دانشگاه زده میشود، تبدیل به جریان میشود، سروصدا میکند، دانشجوها بهنهاد دانشگاه فشار میآورند و بالاخره استاد و دانشگاه وارد میشوند تا واکنشی نشان دهند، آن هم واکنشی محافظهکارانه.
اما دانشجویان نسل جدید، چه بیرون و چه داخل فضای دانشگاه، گویا پویاتر و ساختارشکنانهتر رفتار میکنند،مایلند واکنش داشته باشند و اتفاقی را رقم بزند. با این وصف، میتوان به دانشگاهی بهتر یا فضای هنری بهترامیدی داشت؟
من امید دارم. اتفاق عجیبی در جامعهی ما افتاده است. شما احساس میکنید نسل جوانی از راه رسیده که پیشروتر و سازندهتر از جمعیت نخبگان عمل میکنند. این که چرا این اتفاق افتاده است بسیار قابلتحلیل است. چطور شده این نسل جوان هم در عمل و هم در ایدهپردازیهای ذهنی خود، حداقل طالب مسائل پیشروتر و زندهتر و جدیتری است. نسل جوان ما ارتباطات گستردهتری با دنیا دارد و مرجع اطلاعات و اخبارش دیگردانشگاه یا حتی فضای روشنفکری جامعه ما نیست. از آن طرف فضای نخبگانی ما هم تحت فشارهای زیادی قرار گرفته است. درفضای نخبگان جامعه ما فعالیتهای بسیار مثبت و آدمهای بسیار پویا داشتیم، ولی فضای جامعه اجازه نمیدهد بتوانند تأثیرگذاریای که باید را در حد خودشان داشته باشند. نمود آن را در تیراژ پایین کتابها، مجلات و روزنامهها میتوان دید. ناشرانی هستند که ایده یا حرفی را تولید میکنند و خودشان مراقبند ایده یا کتابشان از حدی گستردهتر پخش نشود، چرا که نگران تأثیرات آنند. در مقابل نسل جدید، به دلیل تحولات جامعه در دهه هفتاد و هشتاد، بسیار حقگرا است و از نگاه ایدئولوژیک بسته خارج شده است. اشتها دارد و انتظار دارد که افقهای جدیدیپیش رویش پیاده شود. این رویکرد کاملاْ متفاوت است از نسلجوان دهه شصت که ناچار بود به صورت قطرهچکانی از جهان اطلاعات بگیرد. من واقعاً نسل درخشانی را در آن آینده علمی ایران میبینم که مسیرهای بسیار بهتری را طی خواهند کرد.
یکی از موضوعاتی که محل بحث جدی بوده، نسبت هنرمندان با فضای اجتماعیسیاسی اطرافشان است.بعضی معتقدند هنرمند فارغ از این فضا هم میتواند دست به خلق بزند، گروه وسیعتری معتقد هستند هنرمند در نسبت و ارتباطی جدی با فضای اجتماعیسیاسی حاکم بر محیطش قرار دارد. نگاه شما چگونه است؟ به خصوص درمورد اتفاقات این چند ماه اخیر؟
در دهههای گذشته در تمام دنیا بحث هنر سیاسی، هنر ایدئولوژیک و... بسیار گرم بود و طبیعتاً به فضای سیاسی جامعه ایران هم کشیده شد؛ که مثلاً هنرمند چقدر باید کار اجتماعی کندو تعهد اجتماعی داشته باشد. آیا میتواند در فضای ایزولهی خودش هم مسیر خود را ادامه دهد و تأثیرگذار باشد؟ کدام یک از این دو رویکرد هنریتر است؟ به نظر من، ما دیگر از این فضاها گذشتهایم و چنین جدالهایی به حاشیه رفتهاند. چون اصلاً تعریف هنر دگرگون شده است. مدیومها و رسانههای هنری عوض شدهاند و پویایی و انعطاف بیشتری پیدا کردهاند. آن شکل صُلب و سختی که اثر هنری داشت، آن جایگاههای ثابتی که جایگاههای ارائه آثارهنری بودند، همه تغییر کردهاند.امروزه بسیار دشوار است روی فرم در اثر هنری بحث کنیم و بگوییم فرمی که تو ارائه میدهی چه فرمی است و از کجا به وجود آمده است. روند تولید آثار گستردهتر شده است و این فاصله هنر، هنرمند و جامعه و تاریخ و نظریه و... را کم کرده است. همهی اینها در فضایی بههمپیوسته و زیستبومی مشترک حرکت میکنند. دیگر چنین سوالاتی مطرح نیست که آیا شما یک هنرمند منزوی هستید،فرمالیست هستید، انتزاعی کار میکنید یا هنرمند اجتماعی هستید. تغییر تعریف هنر و مدیومهای هنری موجب شده جدا دیدن هنر از جامعه عجیب به نظر برسد. سوال امروز این است که خود هنر کجاست؟ چه کسی دارد به هنر مینگرد؟ هنر کجا ارائه میشود؟ چقدر تأثیرگذار است؟ آیا هنرمندان کار خود را انجام میدهند یا نمیدهند؟
با وجود اینکه تعداد گالریها، تعداد هنرمندان و میزان تولید اثر هنری نسبت به گذشته افزایش داشته، اما آن سطح کیفی و آن پیام و تأثیرگذاری گذشته دیگر وجود ندارد، درست است؟
بله، یک دلیلش این است که کارگاههای تولید هنری ما ضعیف شدهاند. در مورد دانشگاه که صحبت کردیم. در مورد جریانات خارج از دانشگاه هم رویه همان است؛ عفول کردند و نسلی بعد از خود پدید نیاوردند که راه آنها را ادامه دهند. از طرف دیگر، رسانههای هنری هم با وجود تعدد زیاد، از بس پراکندهاند، آن تأثیرگذاری خاص خود را ندارند. ضمن اینکه به گمان من، بازار هنر هم تأثیر مثبتی نداشته و به سمت دلالیهای خاص و شاید پنهانی حرکت کرده است. با خود پدیدهی بازار هنر اصلاً مخالف نیستم. ولی ساختار آن در ایران درست نیست؛ که متأسفانه با وضعیت کلی اقتصادی جامعه همخوان است. اقتصادی شفاف نداریم و باند و مافیا و زدوبندهای متفاوت شکل گرفته است. به همین دلیل بازار هم به جای جریانسازی مثبت در قلمروی هنر، تأثیر منفی ایجاد میکند.
حداقل جریانسازی پایداری که منجر به اتفاقاتی سازنده شود نیست؟
دقیقاً. بازار جایی است که آثار مبادله میشود، در نتیجه جوی تمامعیار اما ناپایدار ایجاد میکند. بازار هنر و جامعههنری از همان نسل قدیم بیشتر تغذیه میکند. شما همان تابلوهای گذشتگان را میبینید و میگویید خوب هستند، همانها را جمع میکنید بفروشید. هرچه قدیمیتر، مهمتر.
یعنی به همان نسبت که در حوزهی اجتماعی اثرگذاری لازم وجود ندارد، در بازار هنر هم فقط از گذشتگان تغذیه میکنیم و آثار جدید اعتبار یا قیمتی که باید را ندارند.نسل میانی زیاد دیده نشد. هنرمندان دهه سی و چهل پرورش پیدا کردند، نامدار شدند، اما نسلی که دههیپنجاه و شصت اوجشان بود و بعد در هفتاد بروز پیدا کردند آنقدر دیده نشدند.
به نظرم تحولات سیاسی جامعه ما ناگهان در روالی قرار گرفت که باعث شد که آن نسلی که در دههی هفتاد و اوایل هشتاد بسیار خوب عمل میکرد، عقب بماند. در این برهه، در عکاسی، مجسمه،نقاشی، گرافیک حرکتهای رو به جلویی شکل گرفت و در سطح جهانی هم بسیار استقبال شد. امروز شما گرافیستهای مهم دهه هفتاد، هشتاد را میشناسید. اما عجیب این است که دیگر آنها را نمیبینید. دنبال که کنیم میبینیم در اواخر دهه هفتاد و دهه هشتاد فضای سیاسیاجتماعیِ گشوده و شوقی اجتماعی شکل گرفته بود، روزنامهها با تیراژهای صدهزارتا و بالای آن کار میکردند، هنرمندان معرفی میشدند و جامعه هم از این سروصدا استقبال میکرد. حاکمیت هم کمی دستها را باز گذاشته بود. اما از زمانی که فکر کردند روالها بههم خورده، روزنامهها و مجلههابسته شد، فضا بسته شد و جریان پیشرو هم راههای ارتباطی با خارج از کشور را پیدا کرد و رفت. جریان داخلی در فضای گلخانهای و خاص خودش ادامه داشت، ولی دیگر در فضای عمومی دیده نشد. به عبارتی، هنر مجاری خاص خود را پیدا کرد و ترجیح داد وارد گفتوگو با جامعه عمومی نشود. ضررش این بود که دیگر نشاط جمعی و جریانسازی را در فضای عمومی نمیبینیم. اینها نسلی بودند که بهشان امید بسیار هم داشتیم وکارهای بزرگی هم کردند، اما ترجیح دادند که در خفا حرکت کنند.
یعنی ظرف هنر مدام کوچکتر میشود و خودش هم گویی راضی است به این حاشیهی امنِ ایجادشده. تا ناگهان به تحولات اجتماعی اخیر میرسیم. الان تقریباً شش ماه است که هنرهای تجسمی در همهی ابعادش تعطیل شده است. از گالری تا دانشگاه واکنشهای مختلفی را شاهدیم. تحلیل شما چیست؟
اول بهتر است از دانشگاه شروع کنیم. در اعتراضات اخیردانشگاه بسیار پیشرو بود، خصوصاً دانشگاه هنر؛ که خود جای بررسی دارد. یکی از دلایلی که خود دانشجوها در بیانیهشانمطرح کردند، این بود که ما از همه رشتههای دیگر در محدودیت بیشتری قرار داریم. چون ما تصاویر و آثار و ایدههایی را درون دنیای هنر میبینیم که نمیتوانیم اینجا دنبال کنیم و فاصلهای بسیار زیاد با هنر جهانی داریم.در رشتههای فنی این مسائل کمتر است. در فلسفه و جامعهشناسی هم فضای تبادل و ترجمهوجود دارد و میتوانید آثار معاصرترین فیلسوفان، جامعهشناسان و ادیبان را بخوانید و ببیند و حساسیت و محدودیت کمتری را هم شاهدید. در هنر اما، فضا کالبدی، تنانه و جسمانی است. در نتیجه محدودیت و خطقرمزها فراوانند. فضای کلیشهای و سنتگرا هیچ تناسبی با فضای معاصر و آن چه دانشجوها میخواهند ندارد. نسل جوان ما خواهان هنر کاملاً نقادانه تازه و زنده درون یک جامعه است. مثلاً یکی از مدیومهای بسیار مهم هنر معاصر اجراها و پرفورمنسها در خارج از گالریها است؛ یا حتی عکاسی و سینما. در این وادی خطقرمزها واقعاً جدی است. دلیل دیگری که دانشگاههای هنری و فعالیتهای هنری را در مرکز توجه قرار داد، ویژگیهای ذاتی اعتراضات اخیر بود. در ایناعتراضات تن بسیار مهم بود، بدن بسیار مهم بود. مسئله از ابتدا با حجاب، پوشش و بدن زن شروع شد. گرچه در ادامه به کلیت بدنها کشیده شد، اما آغاز نامنتظرهی این حرکت قبل از شروع رسمیاش اتفاق افتاد. یعنی حرکت دختران خیابان انقلاب؛حرکتی تنانه، بسیار آیکونیک که خود یک اجرای کامل هنری بود،دقیقاً به همان معنایی که در دنیای جدید هنر از پرفورمنس میفهمیم. این محوریت بدن و تن در این حرکت اعتراضی باز هم بروز پیدا کرد. مثلاً قیچیکردن موها، روسریبرداشتن از سر و... .اتفاقاً دانشجویان هنر هم این موضوع را به خوبی دریافتند و اجرا کردند، شاید حتی بیش از بقیه دانشگاهها. فراموش نکنیم در خود اعتراض هم نوعی اجرا وجود دارد، پرفورمنسی نمادین در عرصهی بستهی عمومی. البته شاید ضعف عمومی هنر در جامعه هم اینجا خودش را نشان داد. در مجموع اگر موسیقی اعتراضی، گرافیک اعتراضی، نقاشی انقلابی که اعتراضی را بسنجیم میبینیم هنوز پتانسیل بسیاری وجود دارد. با این حال، هنر در وسط ماجرا قرار داشت و جامعه هنری ما حرفی برای گفتن داشت؛ که این فشارهاو سانسورها، این نظارتها ما را خفه کرده است، این مرزهایی که معلوم نیست چه کسی و چطور میگذارد ما را خفه کرده است. این حرفها تأثیر خودش را در گالریها و بقیه نهادها گذاشت و بسیار دیرتر از فضای دیگر به روال عادی برگشتند. جامعههنری حساسیت نشان داد که عادیسازی اتفاق نیافتد و همین حساسیت باعث شد تأخیر در بازگشایی مکانهای هنری را بپذیرد و خود را از بسیاری از فعالیتها محروم کند. فراموش نکنیم ما وقتی میتوانیم حرکت پایدار اجتماعی داشته باشیم که جامعه و بنیادها و نهادهایش قوی باشد. در غیر اینصورت کنشها مقطعی و بدون اثر طولانیمدت خواهد بود. در این نهادها و انجمنهاست که مردم به گفتوگو میپردازند، با هم پیوند میخورند و تبدیل به ما میشوند. این مهمترین کارکرد مجامععمومی است. در نتیجه باید به این سمت حرکت کنیم که گالریها را فضایی جمعی و موثرتر کنیم. یعنی حالا که مجالی پیدا شده با آزادی بیشتر حرف بزنیم،انتقاد کنیم و با هم باشیم، از گالری بخواهیم حضور داشته باشد.نه اینکه درها را ببندیم و حق سیاسی، اجتماعی و هنری را فقط تبدیل کنیم به شعار و به جنگ به معنای تحتاللفظی کلمه، که اصلاً مفید هم نیست و معلوم نیست چه آیندهای برای جامعه به بار میآورد. باید مدنی و با زبان هنر حرکت کنیم چرا که این راه واقعاً تأثیرگذار و سازنده است. به همین دلیل است که هنر در تاریخ بشر مهم شده و هیچگاه نباید آن را تعطیل کنیم.
در خصوص بستهشدن شش ماههی گالریها پرسشی مطرح است. عدهای از گذشته سازوکار گالریها را غلط میدانستند باور داشتند گالری که مداخلهگر است و برهنر و خروجیهای هنر تأثیر منفی میگذارد؛ و از آن طرف هم برخی دیگر طرفدار جدی گالریها بودند که گالری بنگاه اقتصادی مهمی است و به حیاط هنر کمک میکند. فکر میکنم این ششماه تعطیلی به بسیاری ثابت کرد که بدون گالریها، سیستم و اکوسیستم هنر با چالش جدی برای ادامه حیاتش مواجه میشود. نظر شما چیست؟
اول در مورد بازار هنر و اقتصاد هنر نکاتی کلی را طرح میکنم. بسیاری اوقات ما دیر خودمان را با آن چیزی که واقعیت عالم هنر است انطباق میدهیم. ما هنوز واقعیت بازار هنر و اقتصاد هنر باور نکردهایم.در دانشگاه هم طی یکصدسال گذشته روی این موضوع کار جدی انجام نشده است. حتی اگر نقدی وجود دارد باید علنی و آشکار و به صورت زنده در فضای عمومی مطرح کنیم و از فضای غرزدن در پس پرده فاصله بگیریم. نمیایستیم، بحث را باز نمیکنیم و نگاههای تکبعدی به مسائل داریم. فقط فضای کوچک جامعه خودمان را میبینیم و از فضای عمومی جهانغافلیم. نهایتاً واکنشی بسیار عقبافتاده به مسائل روز داریم. اگر نقدی هم آنجا وجود داشته باشد وقتی واردش میشویم که کار از کار گذشته و نمیتوان اثرگذار بود. در مورد بازار هنر و اقتصاد هنر و همه روابطی که آنجا وجود دارد هم همینطور است. باید شجاع، پذیرا و حاظر به گفتوگو و نقد باشیم. هستند کسانی که با سرمایهداری کلی جهانی مشکل دارند. نباید بحثها به شکل آرمانگرایانه و شعاری مطرح شود. در این حالت است که واقعنگری و واقعنگاری به وجود میآید. هنر با مقولهی سیاست،قدرت و اقتصاد در هم تنیده است. نباید قبل از اینکه سازوکارها و ساختارهای مطلوب شکل بگیرد، لگد بزنیم به آنچه داریم. چنین رفتاری خلل و وقفه ایجاد میکند و در این خلل و وقفه جامعه هنری میمیرد. جامعه هنری وقتی نتواند زندگی کند نمیتواند اثرگذار باشد و تمام میشود. باید آنچه هست را اصلاح کرد و جلو برد. خودمان هم که معمولاً جسارت حرکت جمعی و عمومی را نداریم، مینشینیم به این امید که کسی از بیرون بیاید برای ما کاری کند.
به عنوان آخرین سوال، شما که خود ضربدیدهی اتفاقات اخیر هستید، چشمانداز آینده را در پس این تحولات اخیرچگونه ارزیابی میکنید؟ چه در ساحت خلق اثر هنری چه در بازار هنر.
من فکر میکنم چنین اتفاقاتی برای جامعه واقعاً سازندهاند.اتفاقی هم که برای من افتاد اصلاً در فضای عمومی جامعه چیزی نیست. جامعهی ما هزینههای بسیار بزرگتری داد و معتقدم اگر به این مسیر ایمان داریم و به فکر ایران هستیم همهی ما باید هزینهبدهیم. نظریههای علوماجتماعی این تحولات فضایی هستند براییادگیریهای گسترده اجتماعی. قبلاً اگر در مورد دموکراسی حرف میزدیم و کتاب ترجمه میکردیم، امروز فضایی واقعی برای تمرین دموکراسی پیش آمده است.در چند ماه اخیر چقدر به اختلافات همدیگر پی بردیم و با دیگرانی مواجه شدیم که مخالف ما هستند. فهمیدیم باید با هم گفتوگو کنیم، نقد کنیم و به تصمیمی جمعی برسیم. زمانی که هدف مشترکی داریم ولی راههای متفاوتی برای رسیدن به این هدف متصوریم، باید یاد بگیریم که با هم حرف بزنیم با هم راه برویم و با هم بسازیم. من بسیار امیدوار هستم. این فضای متکثر که نمیخواهد همه صداهای دیگر را به حاشیه ببرد امیدوارکننده است.
در مورد گالریها در ماههای اول، فضاسازی و حمله وجود داشتو بسیار بحث شد. در نهایت دیدیم که نمیشود فقط با گفتن بله یا خیر موضع گرفت.باید صحبت کرد و واقعیتها دید. عجول نباید باشیم. این مسیر بارها در تاریخبشر طی شده است. باید ازتجربههایی آدمها و نهادهایی که این راه را رفتهاند استفاده کنیم تا به کمهزینهترین شکل برای همه و خصوصاً برای کشورمان این مسیر را طی بکنیم. باید با آرامش و نهایت صبوری، با کمک از الگوهای خشونتپرهیز و مدنی آیندهای پایدار بسازیم. برای یک جامعه سالم هیچ چیز از این مطمئنتر نمیتواند باشد که افراد پی ببرند حقوقی دارند و هر حکومتی، حاکمی توی جامعه میآید باید آن حق حاکمیت آنها را به رسمیت بشناسد. تنها در این صورت است که جامعه رشد میکند.
فکر میکنید هنرهای تجسمی هم آینده روشنی دارد؟
بسیار امیدوارم. اما حواسمان باشد که همگی باید کار کنیم. این زمان زمانهی حساسی است. بعضی معتقدند بنشینیم کنار و ببینیم روند وقایع چگونه اتفاق خواهد افتاد، که من مخالفم. باید هرآنچه فکر میکنیم درست است را ارائه دهیم. بازخوانی تاریخ هنر ، تاریخ هنر اعتراضی و تاریخ ایدههایی که داشتیم بسیار مهم است. بازخوانی وضعیت معاصر و اشتباهاتی که داشتیم هم همینطور. فکر میکنم اگر این مسیر را همینطور شجاعانه طی کنیم، در فاصلهی نه چندان طولانی نتایج خوبی خواهیم گرفت.