حمید هادینژاد، نقاش معاصر در کرمانشاه متولد شد. او تحصیلات هنری خود را از هنرستان تجسمی پسران تهران، زیر نظر هنرمندانی همچون غلامحسین نامی آغاز کرد. سپس وارد دانشگاه آزاد اسلامی شد و در رشتهی نقاشی ادامهی تحصیل داد. در این دوره در فضای بیرون از دانشگاه از تعالیم اساتیدی نظیر مسعود عربشاهی، محمدحسن شیدل، بهرام کلهرنیا، حمید شانس و یعقوب عمامهپیچ بهره میگیرد. نخستین نمایشگاه انفرادی هادینژاد در سال 1368 در گالری افرند تهران رقم خورد. او مدتی پس از فارغالتحصیلی به آلمان مهاجرت کرد و فعالیت حرفهای خود را در این کشور ادامه داد. در این دوران به عضویت انجمن نقاشان برلین درآمد و از سال 2001 هشت اثر او به صورت دائمی در گالری اکسپرسیونیستهای آلمان حضور داشته است. آثار او در فاصلهی سالهای 1379 تا 1386 در گالریهای Paleto، Nierendof و Kultur برلین به نمایش درآمد.
سعید رفیعی منفرد در یادداشتی به مناسبت نمایشگاه هادینژاد در گالری سیحون به تحلیل نگاه و رویکردهای نقاشانهی این هنرمند پرداخته است: «حمید هادینژاد اما، در طی نزدیک به سهدهه فعالیت هنریاش هیچگاه به دنبال میانبر نبوده است. او به توافق مگوی هنرمندان زرنگ پشت کرده و پی کار خویش را گرفته است، کار کرده و کار کرده تا به فرمهای شخصی و به بیان هنریای که منعکسکنندهی گفتوگوی درونی او با خودش باشد، برسد و من که مدتی میهمان کارگاهش بودم، گواهم که روزهای متمادی، خود را در کارگاهش زندانی و گاه تا هجده ساعت در روز کار میکرد. خودش میگوید: «نقاشی برای من راز و نیاز با خودم است. حاشیه برای من هیچ اهمیتی ندارد و حرف اول و آخر را لحظهی کار کردن میزند، لحظهی تولید متن. اصل این است که به خودم دروغ نگویم، اصل برای من ارضای روح و روان خودم است و هر چیزی جز این برای من حاشیه است». آثار نمایشگاه حاضر به دو گروه فیگورها و پرترهها تقسیم میشوند، پرترهها راجع به انساناند و فیگورها راجع به موقعیت انسان، اما همگی به لحاظ ریختشناسی در فضایی یکدست قرار میگیرند. مسئلهی او کماکان و در همهی این سالها انسان بوده است؛ انسان و هراسهایش، انسان و رنجها و تردیدهایش، انسان و هویت پا در هوایش. انسانهای او معاصرند. او هنرمندی معاصر است؛ چرا که فراتر از نگاه فرمالیستی به انسان، در پی طرح مسئله است، آثار او حتى وقتی به مرز انتزاع نزدیک میشوند نیز بازنمودی از وضعیت انساناند. او نقاشی روایی است که روایتهایش خوانشی پر از رمز و ایهام میآفرینند. اما به لحاظ تکنیکی، پالت او گسترده و پر از حساسیتهای رنگی است و طیف وسیعی از خاکستریهای رنگی تا رنگهای درخشان و پرتلألو را در بر میگیرد، البته گستردگی پالت به رنگ مالیهای اتفاقی و شلختگی بصری منجر نمیشود و فضای رنگی آثار از خاصیت بیانی تهی نمیگردد. در واقع او برای پوشاندن ضعفهای طراحی و تکنیکی از فریبندگی رنگ استفاده نمیکند. ضرب قلم او پرهیجان و صریح است. تواناییهای خط را میشناسد و وقتی آن را به کار میبندد منسجم و کارآمد است. تنوع زیاد در فرم و لکهگذاری، گوناگونی ترکیببندیها و ایجاد ریتم و فضای رنگی منحصر به هر پرده، توانایی و تجربهی او در زمینهی کار و درک عمیق او از زیباییشناسی اثر را به رخ میکشد. دست او در رفتار نقاشانه باز است و پس از دیدن آثار، احساس توانمندی هنرمند در شکلدهی به آنچه خود متن میگوید، به خوبی احساس میشود. در یک کلام او نقاشی را بلد است و مهمتر آنکه میداند این کاربلدی را چگونه و به چه منظورخرج کند. کلام آخر آنکه، شاید بتوان حمید هادی نژاد و تعدادی دیگر از هنرمندان نقاش که فعالیت حرفهای خود را از دههی هفتاد شمسی آغاز کردهاند، نسلی دانست که با رویکردی روایتمحور به نقاشی با موضوعات انسانی پرداختند و این برخلاف فضای حاکم بر دانشکدهی هنر و معماری دانشگاه آزاد بود که بیشتر محتوای آموزشی فرمگرایانه داشت و اساتید اغلب دریافت های ناقص خود از مدرنیته را آموزش می دادند، دههی هفتاد شروع موج جدیدی از بحران هویتی و فروریزی نظامهای ارزشی بود و هنرمند جوان آن نسل نمیتوانست مانند اغلب اساتید، صرفاً به مسائل فرم و ساختار کفایت کند. در این وضعیت اجتماعی نسلی از نقاشان شکل گرفتند که نه انتزاعگرایی معناگریز پاسخگوی نیازشان بود و نه فیگوراتیو با موضع سیاسی و شعاری. نسلی که کار کرد و کار کرد تا نقاشی انسانگرا در ایران به ساحتها و امکانات جدید در درون خود پی ببرد.»