کیومرث هارپا از نسل نقاشانی است که اولین تجربههایش را در نقاشی پیش از انقلاب و در ایام نوجوانی آغاز کرده، پس از انقلاب فرهنگی، در سال 1370 به دانشگاه هنر تهران میرود و بعد از اتمام تحصیلات در پایان دههی ۶۰ بهطور جدی به فعالیت در حوزهی آموزش و تدریس در دانشگاهها میپردازد. او در دوران تحصیل زیر نظر اساتیدی همچون بهمن بروجنی، محمد ابراهیم جعفری و مهدی حسینی آموزش میبیند.
مهرنوش علیمددی در یادداشتی به بهانهی نمایشگاه هارپا در گالری ساربان مینویسد: آدمها نقش اصلی نقاشیهای هارپا را بازی میکنند. صورتکها و انداموارههایی از آدمها که ما بهازایشان را میتوان به خاطر آورد. در القای درد و واماندگی در صورتها و اندامهای نقاشیهای هارپا نیز چنین تمهیدی برجسته و عیان است. حتی در شیوهی بیانگری نیز به نمونههایی نهیب میزند که وامدار چنین نگرشی است. هیچچیز غیر از سوژهشدگی خیالپردازانهای از انسان در معرفی سوژههای او دخیل نیست. هرچه هست، واقعشدگی انسان بهصورتی انفرادی و یا در جمعی است که همواره او را منفرد جلوه میدهد. اما جستوجوگری را میتوان در تجسم اشخاصی که نقاشی شدهاند شاهد بود؛ آنچه بیننده را ترغیب میسازد تا ابعاد روانکاوانهی هریک را شناسایی کند. در مواردی که تعدد اشخاص را به کار میبندد، برای شناسایی هریک ویژگی شاخصی را در صورت در نظر میگیرد. او صرفاً در حال کشف است و آدمها را از فیلتر خیال به منصهی ظهور رسانده است. بازنمایی ندارد؛ اغراقها و دفرمهها را میتوان باورپذیر دانست چراکه نقاش اینطور میبیند و تجسم میبخشد. روابط کارکردی بصری دارد و انگار به قطع صاعقهای عاطفی دچار شدهاند. در انبوه رنگها، بین آدمها صرفاً چشمهای نافذ و گیرا بازگوکنندهی روایتی است که انگار میبایست آن را واکاوی کرد و دانست. او طراح چیرهدستی است که فرمهایش را به انسجام رسانده است. از رنگها نیز غافل نمانده و این کیفیت بیانی را در ترکیب فامهای درخشان بارها به کار برده است. رنگهایش بیشتر جلوهای ملموس از جغرافیایی بومی را به دست میدهند و اینگونه آدمکهای فانتزیشده را قابلقبول میگرداند. شخصیتهای نقاشیهای هارپا اگر مصداقی عینی داشته باشند، بهدست او جرح و تعدیل میشوند.
گویی آنچه او را آزردهخاطر کرده، به بیانی رقتانگیز در دل سیاهیها فرونشانده و غیرسیاهی را به تعمد از آنِ خاطراتی کرده که مطلوب اوست. هارپا در توضیح مسیر هنری خود در استیتمنت یکی از نمایشگاههایش سطرهایی از کتاب دلواپسی اثر فرناندو پسوآ را وام میگیرد: «برای اینکه بتوانم خلق کنم، خود را ویران کردم، چهبسا خودم را به خویشتن خویش تسلیم کردم، که من در وجود خودم جز بهشکلی بیرونی وجود ندارم. من صحنهای جاندارم که بازیگران گوناگون بر روی آن ظاهر میشوند و نمایشنامههای گوناگونی به اجرا درمیآورند.»