مارکو گریگوریان نقاش، معلم و مجموعهدار و از جمله هنرمندان نسل اول هنرنوگرای ایران است که زندگی خود را وقف اعتلای هنر مدرن ایرانی کرد. تأثیر مارکو علاوه بر تدریس در دانشکده هنرهای زیبا، برگزاری نخستین بینال تهران در سال ۱۳۳۷ بود که به همت او شکل گرفت و در زمان خود رویدادی سرنوشتساز در بهرسمیت شناختن جریان هنر مدرن و هنرمندان این عرصه به حساب میآمد.
مارکو هنرمندی آوانگارد و پیشرو بود که همواره به قصد نوآوری، از تجربهگرایی با مواد و رسانههای مختلف هراسی نداشت. به همین خاطر، هر روز زمینهای جدید برای بیان علایق و احساساتش پیدا میکرد و به واسطه ذهن جستوجوگرش راهحلهایی مدرن برای موضوعات تاریخی ارایه میداد. او همچنین آغازگر تجربهای نو در بهکارگیری ماده کاهگل و رسیدن به نوعی کمینهگرایی در روایت مدرنیسم ایرانی بود. دغدغه او زمین و پرسش همیشگیاش، جایگاه انسان معاصر در برابر حفظ و حراست از آن بود. از اینرو مجموعهای را با عنوان «زمین» خلق کرد که اثر حاضر نمونهای ممتاز متعلق به همین مجموعه است که عموماً در شکل مربع و با استفاده از مواد طبیعی شامل خاک، آب و کاه تهیه شدهاند.
در این اثر مارکو به خاک از منظری معنوی و تواماً با روح سرزنده شرقی میپردازد که نشانهای از آفرینش است، اما دغدغه او چیزی فراتر از رسانه نقاشی است. آنچنان که با ایجاد سطوحی برجسته و بعدنمایی، به مثابه مجسمهای دوبعدی عمل میکند. نکته جالب توجه در اثر حاضر زاویه دید هنرمند است که از آسمان به زمین است؛ همچون پرندهای با یک دید فضایی که جغرافیای کویری ایران را نظاره میکند، اما چشمانداز او به شدت انتزاعی و مبتنی بر رهیافتی جهان شمول است. او به جای اینکه اثری هنری را به زمین اضافه کند در واقع خاک این زمین را به اثر هنری تبدیل کرد. از این جهت مارکو گریگوریان را باید از پیشگامان هنر زمینی
[۱] در خاورمیانه به حساب آورد.
خطوط برجسته این تابلو، هارمونی طبیعی متقارنی دارند که یادآور تقسیمبندیهای هندسی در باغ ایرانی است، اما استفاده از فرم مربع فرصتی است برای محدود کردن یک واحد اندازهگیری متساوی و پایدار که در نتیجه محاط کردن فرم دایره در آن، نشانه و نمادی باستانی ظاهر میشود. بدین ترتیب اثر، به چهار جهت جهان، چهار فصل و چهار عنصر اصلی در طبیعت اشاره دارد.
در تابلوی پیشرو بازی میان مفهوم و فرآیند و تداخل میان آسمان و زمین، با اتکا به کاربست کاهگل و سطح ناهموار (همچون کویر)، بزرگنمایی درونی هنرمند خارج از روزمرگی جهان پیرامونش معنا مییابد. او در اینجا با زبانی ساده، شور و هیجان خود را نسبت به زندگی روستایی و اهمیت حفظ و نگهداری زمین بیان میکند. از اینرو، تابلوهای او به مثابه قطعه فرشی باعث شدند تا تصویر زمین به ارزشی هنری بدل شود و اینگونه بود که مارکو با نقش خاک و کویر ایران ماندگار شد.