در دهه چهل و پنجاه شمسی پیش از شکلگیری مجموعه شناخته شده «هیچ»ها، پرویز تناولی دست به ساخت و تجربه نقاشیها، نقشبرجستهها و مجسمههایی زد که امروزه به مجموعه «شاعر» شناخته میشوند. در هنر تناولی هر نوع اغراق یا درهمپیچیدگی با هدف ارایه روح ایرانی صورت میگیرد؛ چه در قالب مجسمه باشد و چه نقشبرجسته. آنچه اشکال هندسی با گوشههای نرم و گاهی تیز را به همنشینی مسالمتآمیز وا میدارد همان عشق شاعرانه است که کلمات را با باری کنایی در کنار هم مینشاند و از آن، معنایی فرای کلمات عادی را طلب میکند.
در این اثر متعلق به دهه ۱۳۵۰، اشکال به نوعی کنار یکدیگر قرار گرفتهاند که چهار فرم مستقل را شکل میبخشند. به تبعیت از اکثر آثار تناولی، در این نقشبرجسته نیز نوعی انداموارگی دیده میشود. گویی اشکالی هندسی در حال ساخت پیکرهای انسانی و حیوانی هستند و در عین حال از نمود انسانوار فاصله میگیرند. به بیان دیگر پیکرنمایی در چنین آثاری مدام به تأخیر میافتد و در همین تأویل برای یافتن معناست که ذهن مخاطب اثر را نه از زاویه یک نقشبرجسته صرفاً مدرنیستی بلکه با بیانی رمزگونه، سحرآمیز بسان طلسمها و قفلها مییابد.
آثاری از این دست در هنر تناولی گرچه در نگاه نخستین یادآور هندسهگرایی هنر مدرنیستی است، اما به واسطه ریشههایی که در هنرهای مردمی و آیینهای رمزی و کهن دارد، معنای هنر را لااقل از تعریف مدرنیستی آن خارج کرده و به مرز هنر معاصر که مفهوم و ایده در آن محوریت دارد، نزدیک میکند.
پرویز تناولی را نمیتوان تنها یک مجسمهساز دانست، بلکه پشتوانه تحقیقات سی ساله او در بومگردیها برای شناخت ریشههای فرهنگی، آداب و رسوم و سنن ایرانی، از او یک هنرمند/محقق ساخته که قریب به ۵۰ سال است با کوششهای همیشگی در تألیف کتاب، جمعآوری مجموعههای ناشناخته هنر بومی چون گلیم، گبه، قفلها و طلسمها، توانسته تمامی این دستاوردهای فرهنگی را در شکلگیری اثر خود بهکار گیرد. در واقع آثار تناولی، در هر بستری که ساخته شوند، چیزی را از گذشته به زمان حال فرا میخواند و در قالبی نو و امروزی که ریشه در پیشرفتهای تکنیکی دارد، صورتی تازه میبخشند.