تیمو ناصری در ساخت احجام خود، وامدار اندیشه ایرانیان در ادوار گذشته به علم هندسه است و تلاش میکند این خوانش از نظم مستتر در عالم را در قالبی نوین ارایه دهد. در ساحت شرقی، نگاه تجریدگرایانه به عالم سبب شده که عدد، اشکال پایه و احجام هندسی، همواره دارای ارجاعات آیینی و اندیشههای مذهبی باشند. در این اندیشه دایره، نمادی است برای کیهان و افلاک که شاید متعارفترین تجسم خود را در ظهور گنبد بر روی چهارطاقی مساجد، به عنوان نمادی از آسمان و محل تجلی خداوند بازمییابد. ریشه این نمادگرایی در آن است که دایره چون دارای آغاز و پایانی نیست دلالت بر ابدیت دارد و با خورشید، به عنوان اصل حیاتبخش عالم در ارتباط است. ناصری در اثر حاضر، از همین عنصر پایه در اندیشه کهن کمک گرفته و آن را با خطوط مستقیم و چرخش دوایر متحدالمرکز ترکیب کرده است. وجود خطوط صاف که به واسطه نشأتگرفتن از یک مرکز و فاصلهگیری در حاشیه شکلی قوسمانند مییابند، یادآور پرههای چرخ است که در خوانش سنتی، نمادی از پرتوهای خورشید و گردش آن در عرض آسمان نیز هستند. به همین دلیل حجم پیشرو، مخاطب را به گردش و چرخش پیرامون خود فرامیخواند و در همین حرکت طوافگونه است که تغییر به عنوان یک عنصر مهم نمایانگر میشود. به بیان دیگر مخاطب با حرکت به دور حجم روبهرو، با اشکال متفاوتی از تلاقی خطوط صاف و منحنی مواجه میشود که به یکی از بنیادیترین اصول عالم ارجاع میدهد: اصل تغییرپذیری و صیرورت هستی؛ چرخش سال و گذشت زمان و خلق مدام. از سویی نوع قرارگیری دوایر متحدالمرکز و در هم تنیده، به واسطه تمهید امتدادپذیری در اصول تجسمی، شکل کره را در ذهن متبادر میسازد که به زمین به عنوان مرکز هستی، آسمان های مُطبّق و کاملترین حجم بنیادین عالم ارجاع میدهد؛ اما هنر تیمو ناصری به هیچ عنوان کهنه، قدیمی و نوستالژیک نیست؛ چراکه هنرمند به واسطه کاربست متریالهای نوین توانسته اشکال نمادین گذشته را جلایی نو دهد و آن را در زمینهای تازه و امروزی بیان کند. در واقع آن نوع نگاه که در دنیای گذشته، مقرنسها و کاشیهای رنگارنگ را در دل سقفها و دیوارهای معماری متجلی میساخت این بار به واسطه فولاد صیقلخورده و سیمهای کشیده شده تجسم مییابد و رنگ طلایی در آن، همچنان که به اصل خورشید ارجاع میدهد، نشانگر یکی از رنگهای جذاب، مدرن و دکوراتیو فضاسازیهای هنر معاصر نیز است. توجه به هندسه و فرم، پیش از این در سبکهای مختلف هنری مانند سوپرهماتیسم، کنستراکتیویسم، نئوپلاستیسیسم و مینیمالیسم بارها به کار گرفته شده، اما در آن نوع از تجریدگرایی هندسی، فرم به مثابه فرم مد نظر هنرمند بوده و هیچگونه تلاشی برای ارجاع به امر بیرونی و یا قدسی صورت نگرفته است، اما آثار ناصری به واسطه نامگذاریهای خاص بر روی مجموعه آثارش، کاملاً از چنین فضایی فاصله گرفته و احجام را وارد ارجاعاتی نمادگرایانه میکنند، بهطوری که برخی از شاخصترین آثار وی مجموعه یک و یک، افلاک و پارسک نامگذاری شدهاند که کاملاً بیانگر تفکر و اندیشه هنرمند در بنمایههای اندیشه کهن ایرانی است. در عین حال نظریات و دستاوردهای یاکوب اشتاینر، ریاضیدان سوییسی، الهامبخش دستهای دیگر از مجسمههای ناصری است. همانگونه که خیام در دوران گذشته از هندسه برای تبیین عالم استفاده کرد، اشتاینر نیز که بنیانگذار هندسه ترکیبی نوین است، پاسخها و مفاهیم بنیادین بسیاری را در رابطه با هندسه تصویری ارایه داشته و سعی کرده مسایل هندسی را از طریق طراحی حل کند. ناصری از ترکیب این دو نوع نگرش کهنه و نو، به بیانی نوین در ساخت احجام رسیده است. میتوان گفت یکی از اصلیترین چالشهای تیمو ناصری در اکثر آثار هندسی خود، درک تغییرات و دگرگونیهای یک ساختار دوبعدی با افزودن بُعد سوم و همچنین کاستن بُعد سوم از یک حجم است تا بتواند در این افزودن و کاستن مدام، اصل خلاقه عالم را در ساحتی نوین تجسم بخش