تهران،
خیابان فرشته، خیابان بیدار، پلاک 6
8 خرداد29 May - 16 خرداد 13946 June 2015
فکر میکنم پدرم دوست داشت نقاش شود. خاطرهی روشن من از نقاشی کردن پدرم به ده دوازدهسالگیام برمیگردد. در اتاقم نقاشی میکشیدم که پدرم آمد. کمی کارم را نگاه کرد و بعد مداد را از دستم گرفت و نقاشی را ادامه داد. یادم نمیآید چه میکشیدم اما عصبانیتم از کار پدرم یادم هست. همان موقع بود که برایم از یکی دو جایزهای گفت که در مسابقات نقاشی مدرسـهها یا همچین چیزی برنده شده بود. چشـمانش برق میزد. انگار نقاشی من برشی از زمان بود که او را به کودکیاش بر میگرداند. زمانی که نقاش بود. حرفی نزدم. نقاشی را نیمهکاره به من برگرداند. از (رؤیای بابل) برگشته بود.فکر میکنم هستهی سخت نقاشی کردن برای من همین رویابینی پدرم باشد. برادرم نامش را فیشفیشی گذاشته. وقتی دور اتاق میچرخد و میچرخد و با خودش حرف میزند و دستهایش را به هم میمالد، دارد فیشفیشی میکند، به رؤیای بابل میرود، دیگر اینجا نیست.
میلاد موسوی نام کتابی از ریچارد براتیگان
میلاد موسوی نام کتابی از ریچارد براتیگان