تهران،
خیابان کریمخانزند، خیابان سنایی، کوچهی سیزدهم، پلاک ۵
26 شهریور16 September - 7 مهر 139528 September 2016
«چرا ماندهای؟» این جمله را بارها شنیدهام... «تو که سالها پیش، به راحتی، میتوانستی بروی...»
من تهرانیام! تهران خانهی من است و دوستش دارم.
تهرانِ دورهی بچگی من تهرانی نیست که میبینید. طی چهل سال، پارههایی از تهران بهکلی دگرگون شده و شهری که میشناختم امروز به خاطرهای دوردست بدل شده است. تهران من در جلوی چشمانم ناپدید میشود و جای خود را به هیولای سیمانی زشت و ترسناکی میسپارد. این تغییر چهره سخت سریع است. افرادی که به اینجا پا میگذارند احساس تعلقی بدان ندارند. من شهری را دوست دارم که میبینمش، اما تنها در خاطرهام. گویی در آنجا شهری موازی با این شهر زیست میکند، و من آن شهر را به تصویر میکشم.
من تهرانیام اما تهران دیگر شهر من نیست.
روزهای تعطیل بچگی و گردش با پدر و مادرم هنوز در خاطرهام حاضرند. برایم هر محله و هر خیابان یک رنگ و یک بوی خاص داشت. رنگهایی که الان جایشان را بتون و سیمان و سازههای غریب گرفته است. هنوز هم وقتی کسی اسم محلی را میبرد من آن را با آن رنگها تصور میکنم. رنگها و بوهایی که از درختها، حیاطها، استخرها، یا حتی چوبههای دار میآیند. رنگهای خاطرههای خوب و بد. درختان بسیاری هست، و همچنین عمارتها و خیابانهایی، که سالها است دیگر چیزی از آنها بهجا نمانده اما در خاطرهام همیشه زندهاند. در این مجموعه نقاشیها کوشیدهام رنگهایم را با شما قسمت کنم، پیش از آن که بهتمامی نیست شوند.
اینها بخشی از رنگهای طهرانِ رفتهی من هستند.
من تهرانیام! تهران خانهی من است و دوستش دارم.
تهرانِ دورهی بچگی من تهرانی نیست که میبینید. طی چهل سال، پارههایی از تهران بهکلی دگرگون شده و شهری که میشناختم امروز به خاطرهای دوردست بدل شده است. تهران من در جلوی چشمانم ناپدید میشود و جای خود را به هیولای سیمانی زشت و ترسناکی میسپارد. این تغییر چهره سخت سریع است. افرادی که به اینجا پا میگذارند احساس تعلقی بدان ندارند. من شهری را دوست دارم که میبینمش، اما تنها در خاطرهام. گویی در آنجا شهری موازی با این شهر زیست میکند، و من آن شهر را به تصویر میکشم.
من تهرانیام اما تهران دیگر شهر من نیست.
روزهای تعطیل بچگی و گردش با پدر و مادرم هنوز در خاطرهام حاضرند. برایم هر محله و هر خیابان یک رنگ و یک بوی خاص داشت. رنگهایی که الان جایشان را بتون و سیمان و سازههای غریب گرفته است. هنوز هم وقتی کسی اسم محلی را میبرد من آن را با آن رنگها تصور میکنم. رنگها و بوهایی که از درختها، حیاطها، استخرها، یا حتی چوبههای دار میآیند. رنگهای خاطرههای خوب و بد. درختان بسیاری هست، و همچنین عمارتها و خیابانهایی، که سالها است دیگر چیزی از آنها بهجا نمانده اما در خاطرهام همیشه زندهاند. در این مجموعه نقاشیها کوشیدهام رنگهایم را با شما قسمت کنم، پیش از آن که بهتمامی نیست شوند.
اینها بخشی از رنگهای طهرانِ رفتهی من هستند.