‌‌‌گـفتگویی‌ با بهمن محصص

21 دی 1400
این مصاحبه توسط جواد مجابی صورت گرفته و در مردادماه 1349 در شماره‌ی 180 مجله‌ی تندیس به چاپ رسیده است.

آنچه می‌آید بـخشی‌ از‌ گفت‌و‌شنید من با بهمن محصص است که به‌ مناسبت برگزاری نمایشگاه‌ "هنر معاصر ایران‌" در‌ باغ انـجمن فرهنگ‌ گوته/تهران، صورت پذیرفته است. در این نمایشگاه پنج تن‌ از هنرمندان‌ پیشروی ایـران ‌(سهراب‌ سپهری، پرویز تـناولی، ابـوالقاسم سعیدی، حسین زنده‌رودی و بهمن‌ محصص) شرکت داشتند، که معصومه سیحون نیز، به‌عنوان‌ میهمان، کنار این گروه قرار داشت. این گروه در همین سال‌ (1347) نمایشگاهی از‌ آثار خود را در دومین جشن هنر شیراز عـرضه کرده و مورد تحسین قرار گرفته بود. پس از دیدن نمایشگاه آثار گروه پنج نفره، از آنان دعوت کردم که در روزنامه‌ی اطلاعات ‌-که‌ دبیر بخش فرهنگی‌اش بودم- حضور یابند تا در گفت‌وگویی آزاد مسائل هنر ایران و وضـعیت‌ هـنرهای تجسمی معاصر بررسی شود، که لطف کردند و آمدند؛ و طبق معمول سپهری نیامد (حرف‌های این هنرمندان‌‌ در‌ گفت و شنیدی آزاد و جنجالی در روزنامه‌ی اطلاعات 22 مرداد 1347 ثبت شده است). به مناسبت درگذشت بهمن‌ محصص و ضـرورت بـازاندیشی درباره‌ی زندگی و آثار او، بخشی از حرف‌های این روشنفکر‌ ستیهنده‌ را، که در دل آن‌ میزگرد درج بود، جدانویسی می‌کنم که یادآور نگرش این‌ هنرمند به هنرهای تجسمی ایران در چهل و دو سال پیش‌ باشد. چند نـکته بـگویم و بروم‌ سر‌ اصل‌ مطلب. نخست این‌ که، بهمن‌ به‌ گمان‌ من یکی از برجسته‌ترین هنرمندان معاصر ایران است که قدرش شناخته نشده و نمی‌شود. نقاش، مجسمه‌ساز، مترجم، کارگردان تئاتر بود و در هـنرهای‌ دیـگر‌ نـیر‌ دستی داشت. در مجموع، روشنفکر فـرهنگی فـعال عـصر‌ خود‌ بود و در زمینه‌های مختلف فعالیت هنری کم‌نظیر. نوشتم قدرش شناخته نشده، درست است؛ قدر چه کسی‌ از معاصران او‌ شناخته‌ شده‌، جـز چـند تـن انگشت‌شمار که بختی نامنتظر یارشان بوده در‌ مرتبه‌ی شـهرت و مـحبوبیت‌ و شناخت عمومی. باور دارم که شهرت حاصل توجه ذوق‌ متوسط جامعه‌ی میانی کشور است نسبت‌ به‌ فرد‌ صاحب‌نام و طبعا خـصلتی مـیان‌مایه و مـقطعی دارد. در واقع، شهرت هنری‌ واکنش‌ افکار‌ عامه است نسبت به هـنرمند نامتعارف. اما نوشتم که شناخته نمی‌شود؛ چرا که بهمن شخصیتی‌‌ عجیب‌ و نادرهم‌تر از‌ شگفتی‌زایی آثارش داشت. کسانی‌ چون بـهمن را، کـه زنـدگی‌شان عین هنر خلاقه‌شان‌ بداهه‌وار‌ و نادر‌ و شگرف است، باید دیده باشی تـا بـه عمق آثارشان‌ پی ببری. نظریه‌ی مرگ مؤلف‌ و این‌ لاطائلات‌ به کنار؛ اگر این آرتیست‌ها مثل هدایت، آل‌احـمد، شـاملو، سـاعدی و هردو محصص را‌ ندیده‌ و نشناخته باشی، از طریق آثار و نوشته‌های دوروبر آنان تنها بـخشی از حـقیقت وجـودی‌شان‌‌ بازنمایی‌ می‌شود‌. دریغا از سو‌ء تفاهم پدید آمده از دیدن‌ عکس فوری و تار که در تاریکخانه‌ی‌ زمـانه‌ی‌ شـتاب‌زده، بـه‌ وضوح لازم نرسید. با گفتن ناقص همان‌قدر نمی‌گوییم از حقیقت واقع‌ که‌ با‌ نگفتن از آن. من اگـر بـخواهم با صفتی‌ و تعبیری خاص، زندگی گسترده و عمیق بهمن محصص‌‌ را‌ توصیف کنم، فی‌الجمله مـی‌گویم: هـنرمندی نـاسازگاری‌ بود؛ ناسازگار با زمانه؛ ناسازگار با‌ قدرت‌های‌ حاکم‌ و افکار عمومی؛ ناسازگار با سنت و آیـین و زنـدگی رایج؛ ناسازگاری با همعصران و همکاران و، در نهایت؛ ناسازگار‌ با‌ خودش‌. از درون این ناسازگاری هنجارشکن در عـرصه‌ی زنـدگی خـصوصی و عمومی، او توانسته‌ دشوارترین‌ تأویل‌ خود را از انسان، به‌مثابه‌ی امر جسمانی و، منهای توجه به‌ نامرئی‌های روح‌آسا، بـه شکلی‌ هنری‌ و آفرینشگرانه ارائه‌ کند. او، به‌رغم باور فرهنگی یک تمدن کـهن، کـه‌ خـواری‌‌ جسم را به خاطر اعتلای روح پذیره‌ است‌، عملا‌ً نمایشگر این واقعیت بود که حقوق بشری‌ از‌ عـشق و آزادی و امـنیت‌ و فـنا به این جسم تعلق می‌گیرد و با شناخت هرچه بیشتر‌ تنانگی‌ است کـه مـی‌توانیم شهروند واقعی‌ این‌ جهان‌شهر باشیم‌. نکته‌ی‌ آخر. در این مطلب -که می‌خوانید- این‌که‌، تعریض‌های‌ بهمن در باب چاپلوسی و بـی‌فکری و حـماقت‌ به کسانی است که از سر‌ ترس‌ و طمع در حضور یا غیاب به‌‌ سـتایش بـی‌معنای قدرت حمایتگر‌ می‌پرداختند‌؛ و اشاره‌ای‌ خردمندان را بس اسـت‌.

مـحصص‌: مـن گمان می‌کنم هنر نقاشی زنده‌تر از سایر رشـته‌های هـنری است که توی‌ ایران‌ هست. می‌توانیم‌ یک‌یک آن‌ها را‌ اسم‌ ببریم‌. سینما در این‌جا‌ صـفر‌ اسـت؛ نه‌ آکتور داریم‌ و نه‌ کـارگردان و نـه حتی سـناریونویس. تـئاتر جـانی می‌کند و همچنین معماری، البته با چـشم‌پوشی‌ از دلال‌بـازی‌ احمقآن‌هاش‌، چیزی‌که دارای اریژینالیته‌ (اصالت) باشد، خیلی‌ کم‌ است. در‌ حالی‌ که‌ شما این‌جا نـقاش یا‌ مجسمه‌ساز خوب دارید. البته، نـه کسی که با مـیکلانژ بـرابری کند .مسأله این است کـه‌ نـقاشی‌ با تمام‌ مشکلاتی که دارد، فعالیت‌ فکری‌ زنده‌، فعالیت‌ بیرونی‌‌ زنده می‌کند. اگر‌ بـخواهیم‌ روی هـنر ایران انگشت بگذاریم‌ که ایـران چـه هـنری دارد، من گمان مـی‌کنم کـه فقط شعر‌ و نقاشی‌ داریـم‌. مـا نویسنده هم داریم. اما معتقدم ادبیات‌‌ ما‌ وقتی‌ می‌تواند‌ فرم‌ بگیرد‌ که لااقل مـا رمـان بزرگ داشته‌ باشیم. ما رمان بـزرگ نـداریم.

مجابی: فـقط داسـتان کـوتاه هست.

محصص: بله، داستان کـوتاه، مقصود این نیست که آن‌های دیگر نیستند‌، ولی شعر و نقاشی زنده‌تر و فعال‌تر از سایر قسمت‌های هنری اسـت.

مجابی: این‌جا سؤالی پیش می‌آید؛ شعر از میراث کـهن‌ مـا بـه‌خوبی تـغذیه کـرده و اکنون با پشـتوانه‌ی فـرهنگی کافی بارور شده است‌. در‌ حالی که‌ نقاشی معاصر از مینیاتور و نقاشی ایرانی- ذخیره‌ی فرهنگی خود- استفاده نـکرده اسـت. چرا؟

محصص: نـه! نه! این‌جوری حساب نکنید، آقا! شعر امـروز ایـران‌ ادامـه‌ی مـنطقی شـعر شـیخ شغال نیست‌، ولی‌ شعر هست. توجه کنید، اگر می‌بینید"اسپری‌"(روح) وجود دارد، این اسپری قاره‌ای- که این روزها در ایران هم راجع‌ به آن صحبت‌ می‌کنند‌- توی نقاشی هم هـست، منتها‌ به‌‌ نظر نمی‌آید؛ برای این است که بیننده با آن آشنا نیست. هنوز بین بیننده‌ی تابلو یا مجسمه، یک دیوار هست؛ آن را بیگانه می‌داند‌؛ در‌ حالی که بیگانه نیست‌. هنر‌ پلاستیک در ایـران بـه صورت اروپا وجود نداشت. ایران نقاش سه‌پایه‌ نداشت و الان دارد. ولی این دلیل نیست که‌ "آرتیست‌ پلاستیک‌" نداشته باشد. ولی اگر از نظر نفوذ و تأثیر رویش‌ انگشت‌ می‌گذارید و الان را متهم می‌کنید، برای‌ این است که گـذشته یـادتان رفته. شما اگر از تخت جمشید به این طرف بیایید، می‌بینید که تخت جمشید نرم کردن‌ خشونت آشور بوده‌؛ مینیاتورهای‌ ما سوغات‌ مغول اسـت. شـما در معماری اسلامی نمونه‌ی حسابی‌اش را ایـن طـرف‌ نمی‌بینید؛ هرچه هست در آن قسمت‌ است که اکنون‌ جز‌ء خاک ایران نیست. در سمرقند و بخارا است‌. این‌جا‌ نمونه‌ی‌ صحیحش معماری سلجوقی است. معماری صفوی‌ نتیجه‌ی یـک مـعماری کلاسیک است؛ کلاسیکی اسـت کـه‌ "باروک‌" شده است‌ و ‌‌دیگر‌ آنچه مطرح است نه خود معماری بلکه یک ظرافت هنری است. تقریبا در‌ ایران‌‌ هنر‌ پلاستیک همیشه از خارج می‌آمده. مثل هند نیست که‌ مردمش معماری خود را خـلق کـرده‌ باشند؛ و این امر شاید بدین دلیل باشد که، ما هنوز بیابان‌گردیم، هنوز مردک‌ با وجودی که کولر‌ دارد‌، بیابان‌گردی توی خونش است. تلویزیون را تا فرصت دارد، توی حیاط تماشا می‌کند. هنوز مـلت شـهرنشین نیستیم. ولی قـوت ما در این است که‌ همیشه هنر خارجی را خوب هضم کرده‌ایم‌.

مجابی: خب، من می‌گویم آن قسمتی از فرهنگ قدیمی‌ مـا، که با تأمل و اندیشه همراه بود، امروز با شتاب‌زدگی دارند مـحو مـی‌کنند. مثلاً زیبایی‌ حیرت‌انگیز مینیاتورهای ایرانی جای خود را به چیزهای‌ خالی‌ از لطف و تکنیک داده که‌ تماشاچی از خیر دیدن آن می‌گذرد. نـمی‌گویم‌‌ ‌مـینیاتور دنبال شود؛ می‌گویم هنری در همان‌ سطح و همان ارزش چرا ارائه نمی‌شود؟ آن‌ درون‌گرایی و ذهنیت که در شعر دنـبال‌ شـده‌‌ در نـقاشی نمی‌بینیم.

محصص: اشتباه این است که درون‌گرایی را در شعر می‌بینید و در نقاشی نمی‌بینید. نباید جدا کنید. اشکال ایـن است که در نقاشی شما می‌خواهید از نظر خارجی‌ مفهومی‌ را قابل‌ لمس کنید. درون‌گرایی خـاص مینیاتور نیست، در طرز تعبیر یـک مـینیاتور است. این مسأله آن‌قدر شخصی است که‌ خودبه‌خود وقتی هنرمند کار می‌کند، در او هست.

مجابی: تأثیر محیط‌.

محصص: بله‌. کار‌ یک هنرمند هیچ‌وقت صد‌درصد‌ مال‌ خودش‌ نیست؛ یعنی همیشه به‌عنوان یک آرتـیست پنجاه پنجاه از بیرون و درون ‌مایه می‌گیرد. محیط و عوامل خارجی در او تأثیر می‌نهد. باید‌ امکانات‌ نقاشی‌ را هم در نظر گرفت. من‌ گمان می‌کنم‌ که‌ نقاشان ایرانی هرکدام حرفی دارند که بزنند و آن حرف است که بـه کـارشان اهمیت می‌دهد. ولی این‌ نظریه درباره‌ی‌ همه‌ی‌ نقاشان‌ تعمیم ندارد؛ این در همه‌ی جهان‌ هم هست. همه در‌ یک سطح و در یک حد مشخصی از برداشت مشترک نیستند. عده‌ای از نقاشان ایرانی جهان‌بینی‌ دارند و عده‌ای نـدارند‌. نـباید‌ تعصب‌ داشته باشیم که همه‌ یک نوع فکر کنند یا در چیزهایی‌ مشترک‌ باشند.

مجابی: برای ارتباط بیشتر هنر معاصر با مردم، تا کجا به هنرمند مربوط است و تا چه‌ حـدی‌ مـؤسسات‌‌ و روابط عمومی در این امر دخیل هستند؟

محصص: هنرمند با کار خودش با مردم‌ ارتباط‌ پیدا‌ می‌کند؛ و وقتی‌ که جامعه کار هنرمند را ضروری تشخیص دهد، این ارتباط اصیل و عمقی‌ خواهد‌ بود‌. درغـیراین‌صورت سـطحی و تـصنعی خواهد بود.ا ول باید ببینیم؛ آیـا نـقاشی در این‌جا چیزی ضروری‌ هست‌ یا نه؟ تا جایی که تجربه وجود دارد و ما که دست‌اندرکاریم، حسی می‌کنیم جامعه این‌ ضرورت‌‌ را‌ حس نکرده است. توضیح عـلل ایـن واکـنش خارج از عهده‌ی هنرمند است. نقاش تلاش‌ خود‌ را مـی‌کند. اکـسپوزیسیون‌ (نمایشگاه)هایی می‌دهد و می‌خواهد این ارتباط -که شما گفتید- حاصل‌ شود‌؛ و نمایشگاه‌هایی‌ که نقاش ایرانی‌ می‌دهد، واقعا ایثار اسـت؛ زیـرا نـه فروش دارد و نه کریتیکی‌ (نقدی) دارد‌ که‌ به‌طور معنوی او را بالا ببرد. هـنرمند بر هیچ‌ یک از این‌ دو‌ نمی‌تواند‌ تکیه کند؛ و ضمنا...

مجابی: گالری‌های تجاری و تقاضای واقعی برای هنر پلاستیک وجود ندارد.

محصص: بـله. آنـ‌که اصلاً‌ وجود‌ ندارد‌. گالری این‌جا، آن فضایی است‌ که نقاش اجازه دارد یا بـه او‌ اجـازه‌ می‌دهند که کارهایش‌ را آویزان کند. تازه گاری‌ای نبوده و این دو، سه تا گالری هم همین‌ جوری‌ درآمـده. کـاری کـه نمی‌کنند. یعنی‌ سابق -دوره‌ی ضیاءپور و امثال او- اصلاً جایگاهی‌ برای‌‌ ارائه‌ی کارهای نقاشی هـم نـبود و تـوی انجمن‌ها‌ نمایشگاه‌‌ می‌گذاشتند‌ و تا این اواخر در جاهای مهجوری (مثلاً‌ بانک‌ صادرات) نمایشگاه می‌گذاشتند...

مجابی: آقـای مـحصص، شـما فکر می‌کنید که هنرمند در ارائه‌ی کارهای‌ هنری‌ به مسائلی خارج از هنر‌ هم‌‌ می‌تواند معتقد‌ باشد؟در بـسیاری‌ از‌ کـشورهای‌ توسعه‌نیافته توجه به مردم و سرنوشت‌ مردم‌‌ می‌تواند توی هنر انعکاس داشته باشد؛ و هـنر اصـیل را از آن گـریزی‌ نیست‌. توی کارهای‌ شما هم این مسأله‌ را دیده‌ام.

محصص: حتماً هست‌. یا‌ لااقل برای مـن. تـازه‌ این‌ هم نسبت به‌ آدم‌های مختلف فرق دارد که تعهد چه شکلی داشته و چـه‌ طـرز‌ تـفکری دارند. مثلاً گوئرنیکا-ی پیکاسو‌ آیا‌ ارزش‌‌ یک مقاله‌ی سیاسی‌ خوب‌ را ندارد؟

مجابی: به نظر من‌ با ‌"خـاموشی دریـا "می‌تواند برابری‌ کند.

محصص: بله، همین‌طور است. من عقایدی دارم. می‌توانم با چیزی‌‌ مـوافق‌ یـا مـخالف باشم؛ و این عقاید در‌ شیوه‌ی‌ بیان من‌ نیز‌ منعکس‌ است؛ در تابلوهایم.

مجابی: فکر‌ می‌کنم که داشتن حـرف یـعنی داشـتن‌ پاسخ برای مسأله‌[ای‌]؛ یکی از ضرورت‌های‌ اولیه‌ی یک هنرمند‌ است‌، وگرنه کار بـه صـنعت‌ می‌کشد.

محصص: این‌ حرف‌ شما‌ کاملاً‌ صحیح‌ است. فقط باید‌ دید‌ که برای‌ پاسخ دادن شخص چه بـرداشتی از مـسأله دارد. گاهی این‌ برداشت صورت نقالی دارد‌ و یا‌ پرچم‌ در دست گرفتن توی‌ خیابان، گـاه صـورت‌‌گرایی‌ بی‌ادعا‌ و تظاهر‌. به‌هرحال‌، پاسخ‌‌ برای هـرکسی فـرق مـی‌کند و به حد دانش و حساسیت‌ او ارتباط دارد. عموماً هـنرمند از مـحیط چیزهایی می‌گیرد و چیزهایی به آن می‌دهد. اگر آرتیست‌های ما بیچاره‌ می‌شوند -بیچاره‌ی‌ روحی- زودتـر از مـرگ تن کارشان‌ می‌میرد؛ ته مـی‌کشند. شـاید به ایـن دلیـل اسـت که اغلب‌شان‌ مثل روزه‌دار از خودشان مـی‌خورند تـا تمام شوند. این محیط است که هنرمند را‌ جدا‌ می‌کند از مسائل. ما در مـحیط بـی‌نهایت چاپلوسی زندگی می‌کنیم؛ راکد و چاپلوس. شـما هیچ‌کس را نمی‌بینید که فـکر کـند. وقتی یک نفر را می‌بینم‌ کـه مـی‌گوید، من فکر می‌کنم‌ که‌ این مطلب این‌طوری است، خنده‌ام می‌گیرد؛ چرا که در ایـن خـراب‌آباد، فکر کردن چیز خیلی لوکـسی شـده کـه همه نمی‌توانند آن را داشـته‌ بـاشند‌. تازه آن کسانی که فـکر‌ مـی‌کنند‌، نمی‌توانند آن را "رآلیزه‌"  کنند و به آن تحقق بخشند. وقتی کسی می‌خواهد فکر کند، باید جوانب کـار را بـسنجد و از اخلاق و عفت عمومی -که‌‌ روزبه‌روز‌ دارد گـندتر مـی‌شود- تا‌ حـساب‌ خـیلی جـاها را داشته باشد. تازه چـه فایده دارد که آدم فکر کند و این فکر با عمل همراه نباشد. در این چاپلوسی همگانی، ما آرتـیست‌ مـتملق هم داریم؛ یعنی وقیح‌ترین‌ موجودی‌ کـه مـی‌تواند روی زمـین وجـود داشـته باشد. چه چـیز ایـن وجه را به وجود آورده است؟ خیلی چیزها از ادات گرفته تا شکم و مسأله‌ی زندگی کردن و نان.

مجابی: یعنی نبودن بازار تقاضا بـرای‌ کـارهای‌ هـنری.

محصص: بله‌، درست است.

مجابی: راجع به هنر بـومی یـا هـنر مـلی ایـن روزهـا زیاد صحبت می‌شود. من فکر می‌کنم‌ چیز عوام‌فریبانه‌ و بی‌پایه‌ای باشد. چه عقیده‌ای دارید؟

محصص: من‌ هم‌ با شما کاملاً موافقم. آن هنر بومی تا مـوقعی که‌ کشورها، سرزمین‌ها، کاراکتر خاص خودشان را داشتند‌، ‌‌از‌ نظر روحی وجود داشت. امروزه آنچه که مانده‌ است، مومیایی است. این مومیایی‌ فقط‌ تظاهر‌ خارجی‌ دارد. بسیاری از چیزهای کهنه قشنگ است، ولی متعلق‌ بـه فـرهنگ امروز نیست. ممکن‌ است چیزی در فرم‌ خودش یک چیز فرهنگی باشد، ولی علل و موجباتی که‌‌ آن را ساخته، دیگر‌ اکنون‌ موجه نیست و تقلید از آن‌ چیز بی‌مزه‌ای خواهد بود. آنچه که شما مـی‌بینید -چـه در این‌جا و چه مثلاً در اسپانیا وجود دارد- به دو علت پدید آمده است؛ یکی از علت‌ها‌ در کشورهایی مثل ایران را من‌ "کم‌مایگی‌" می‌نامم و نبودن خلاقیت و بعد آن چاپلوسی‌ وقـیحانه‌ی اجـتماعی را اضافه می‌کنم؛ این مزخرفات را تـحویل مـی‌دهند؛ زیرا خجالت می‌کشند، بگویند چیزی‌ برای ارائه ندارند. دیگری‌، مسأله‌ی‌ زندگی کردن از این راه‌ است که چند تا توریست پولدار و ساده‌لوح بیایند آفتابه‌ و لگن تصویرشـده و یـا مجسمه‌شده را ببینند و بـخرند و هـنرمند بی‌مایه به نوایی برسد. این آفتابه‌ و لگن‌ را به جای‌ هنر بومی قالب کردن نه‌تنها در این‌جا دکان شده، بلکه‌ در اسپانیا هم هست، در هندوستان هم هست. این کار مستقیماً هنر ملی را -کـه شـما‌ دوستش‌ دارید- می‌کشد، همان‌طور که کشته است.

مجابی: به نظر من، هنر بومی یک وقتی آگاهی‌ همه‌جانبه به فرهنگ زنده بوده و ادامه یافته‌ است. ولی کیفیت برداشت درست یا نادرست‌ از‌ فرهنگ‌ اسـت‌ کـه چیزی عـالی یا چیزی‌‌ مبتذل‌ ارائه‌ می‌دهد.

محصص: بله، مثلاً "فلامینکو"های اسپانیا واقعاً مبتذل و منحط شده‌اند؛ چون آنجا هـم کوشیده‌اند فلامینکو طوری ترتیب داده شود که فلان‌ امریکایی‌ وقتی‌ آبجوش را مـی‌خورد، بـتواند بـه آن‌ هم گوش‌ بدهد‌. آن توریست‌ [مثل فرد] اسپانیایی نیست‌ که فلامینکوی اصیل را بفهمد، پس نوع قلابی‌اش برای‌ او ساخته می‌شود؛ و هـمین ‌ ‌نـمونه‌ای است‌ برای‌ هنر‌ بومی‌ در تمام کشورها. شما الان به‌ندرت رقص هندی‌ صحیح‌ یـا کـاشی خـوب ایرانی پیدا می‌کنید. تمام کاشی‌های قم‌ و همدان را داغان کرده‌اند؛ و شما می‌بینید که رنگ‌های‌‌ احمقآن‌های‌ بـر‌ کاشی‌ها و گلدآن‌های ساخت قم پاشیده‌اند و آن طرح‌های مبتذل نوعی تطبیق با‌ سلیقه‌ی‌ فرنگی‌مآب افـراد بی‌مایه بوده و به او فـهمانده نـشده که چگونه هنر اصیل را دنبال کند. یکی‌ از‌ علل‌ عدم استقبال مردم از هنر معاصر، شیوه‌ی غلط مؤسسات صلاحیت‌دار است. مثلاً‌ فلان‌ اداره‌‌ می‌رود گلیم را از زیر پای زن بلوچ می‌کشد می‌آورد توی‌ کارگاه، دفرمه و مـسخش‌ می‌کند‌، به‌عنوان‌ کار تازه تحویل‌ جماعت می‌دهد، در حالی که می‌تواند کاردستی و صنایع‌ محلی را به‌ نحو‌ صحیحی حمایت کند. ولی اگر صحبت‌ سهل‌انگاری است، خیلی‌ها مقصرند. امسال بی‌ینال تهران‌‌ تشکیل‌ نشد‌. ایران در بـی‌ینال ونـیز شکرت نکرد و یک نفر نپرسید، چرا؟ نه روزنامه‌نگار، نه هنرمند و نه کس‌ دیگر‌، چرا این فرصت، این اکسپوزیسیون از آن‌ها که ‌[می‌توانستند] برای ارائه هنر خود استفاده‌ کنند‌، دریغ‌ شد؟ این تنها بدان‌ علت است که هـنر نـقاشی در این‌جا ضروری نیست یا آن‌ها ضرورت آن‌ها‌ را‌ تشخیص نمی‌دهند. شما روزنامه‌نگارها، که دست‌اندرکار هستید، باید یک گوشه از [کار] هنر ایران‌ را‌ بگیرید‌؛ این ضرورت را ایجاد کنید. مردم گرفتار خود و زندگی‌شان هـستند، مـؤسسات دولتی هم که اهمیت‌‌ نمی‌دهند‌.شما‌ باید سؤال کنید و بپرسید. مسؤولیت ایجاد ارتباط‌های معقول با شماست.

مجابی: زبان بسیاری‌ از‌ هنرمندان ما گنگ است؛ کوششی برای ایجاد ارتباط با مخاطب خـود نـمی‌کنند. عـدم ارتباط بین مردم‌ و هنرمند‌ -البـته‌ قـسمتی از آن- از ایـن مسأله ناشی می‌شود.

محصص: آنچه روزی وسیله‌ی‌ سرفرازی‌ بود، امروز وسیله‌ی تحمیق‌ شده است.

مجابی: توی‌ بی‌ینال‌ تهران‌ هنرمندان متوسط الحالی را دیدیم که تـا‌ دیـروز‌ پرتـره و کاهو سکنجبین و کاسه‌ی آش می‌کشیدند؛ تا دیدند که کـارهای‌ "آبـستره‌ "مورد توجه‌ هیأت‌‌داوران خارجی و ایرانی است، چند‌ تا‌ کار ناقص‌ آبستره‌ هم‌ به‌ بی‌ینال دادند. این نمونه روحیه‌ی‌ عـده‌ی‌ زیـادی‌ از هـنرمندان این مملکت را می‌نمایاند: تابع‌ مقتضیات روز بودن.

محصص: این‌ همان‌ روحیه‌ی چـاپلوسی است که برای ما‌ ایجاد کرده‌اند. در همه‌ی‌ این‌ هنرها این بلبشو وجود دارد‌. مثلاً‌، "آنتولوژی‌"  شعر هم که چـاپ شـود، نـاشر در این کار دخالت می‌کند.

مجابی: حالا‌ توی‌ نقاشی و شعر مسأله‌ی عجیبی پیـش‌‌ آمـده‌، تا‌ می‌خواهند درباره‌ی شعر‌ ایران‌ صحبت‌ کنند نام سه‌ تا‌ شاعر را پیش می‌کشند. اینها را بت مـی‌کنند و مـی‌گویند تـوی سر هر جوان‌ تازه‌نفسی‌ که‌ دارد می‌آید. به جوآن‌ها و جوان‌ترها میدان‌ داده‌ نـمی‌شود. تـوی‌ نـقاشی‌‌ هم‌ از عده‌ی بخصوصی حمایت‌ می‌شود. همیشه‌ این حمایت و خاصه خروجی‌ها بوده که به ضـرر تـمدن مـعنوی این مملکت تمام‌شده‌. باید‌ با این نوع انحصارطلبی مبارزه کرد‌. نوعی‌ دشمنی‌ بین‌ هـنرمندان‌ مـا هست. همدیگر‌ را‌ نمی‌توانند ببینند؛ و این مسأله همگانی است.

محصص: یکی از علل رکود هنر در این‌جا نـبودن مـنتقدین‌ باشهامت‌ است‌. در‌ این‌جا مرتب به یکدیگر تعارف می‌کنند و حرف‌ حسابی‌شان‌ غیبت‌ و دشنام‌گویی‌ پشت‌ سـر‌ یـکدیگر است.کسی که‌ بیاید و روبه‌روی هنرمند بایستد و حرفی بزند، که هم او را با ضـعف‌هایش آشـنا کـند و هنرمند هم بی‌غرض و مرض حرف‌های درست او را بشنود‌، نداریم.

مجابی: شک نیست، ترسی که توی خون بـیشتر ایـنهاست، تملق را به جای حرف حق می‌نشاند.

هنرمندان مرتبط

مقالات مرتبط

نقاشیخط در گفتگو با محمد احصائی
این مصاحبه در سال 1383 توسط حمیدرضا قلیچ‌خانی انجام پذیرفته و در شماره‌ی 71 و 72 مجله‌ی «کتاب ماه هنر» به چاپ رسیده است.
21 دی 1400

آيينه‌کاری؛ گفتگوی استفان بيلی با منير فرمانفرمائيان
گفتگوی حاضر توسط استفان بیلی در 22 آوريل 2013 انجام پذیرفته است. این گفتگو با ترجمه‌ی زهره مسییبی در مجله‌ی آنلاین طوطی‌مگ انتشار یافته است.
22 دی 1400

از اتاق نشیمن تا آتلیه‌ی نقاش
کریم امامی در یادداشت حاضر، به بهانه‌ی افتتاح گالری نیالا به نقش گالری‌ها در پیوند زدن هنر به زندگی عموم مردم می‌پردازد. ترجمه‌ی فارسی مهران مهاجر از این یادداشت در کتاب «گال...گال...گالری» به چاپ رسیده است.
23 دی 1400
درج دیدگاه

* نشان دهنده فیلد الزامی