«هنرمند خوب، هنرمند مرده است»[1]؛ جملهای که بهشوخی در بسیاری از محافل برای توصیف سازوکار عرضه و تقاضا در بازار هنر استفاده میشود. زمانی که تقاضا برای یک کالا وجود دارد و فرآیند تولید و عرضه پاسخگوی این نیاز است، نسبتی معقول میان ارزش کالا، قیمت و رشد تقاضا برقرار خواهد شد، اما هنگامی که ماشین تولید کالا خاموش شود و از کار بیفتد، رشد میزان تقاضا در مقابلِ ثابتماندن میزان عرضه سبب رشد قیمتها خواهد شد. بهاینترتیب گزارهی دقیقتر چنین خواهد بود: برای بازار هنر، هنرمند خوب هنرمند مرده است. اما واقعیت چنین نیست. روزانه هنرمندان بسیاری فوت میکنند اما در چشمِ بازار هنر مشمول صفت «هنرمند خوب» نمیشوند و دربهترینحالت حسی نوستالژیک را در برخی از مخاطبانشان برمیانگیزند. این گزاره شامل حال هنرمندان عرصههای گوناگون هم نمیشود و منحصر به هنرمندانی است که اثری فردی، یگانه و با پتانسیل کالاییشدن تولید میکنند. اما مشکل اساسی و بزرگتر امری محتوایی است که از پیشفرضهای موجود در این عبارت نشأت میگیرد: گویی برای تکتک آثار هنرمندانی که در قید حیات هستند تقاضایی یکسان در بازار هنر وجود دارد. این گزاره فراز و فرودهای حیات هنرمندان را یکدست میکند و تفاوتهای موجود در دورههای مختلف را بهکل نادیده میگیرد.
سادهسازی شمایل هنرمندان و تقلیل آن به تیپهای در خوراک فرهنگی عامهْ جایگاه ویژهای دارد و کلیشههایی نظیر هنرمند مالیخولیایی، فقیر، مرفه، شادباش، رویایی، متقلب، اهل زدوبند و ... بهوفور مصرف میشود. اما حضور نامرئی هنرمند یکی از ویژگیهای بارز بازار هنر است. «هنرمند مرده» را میتوان با «هنرمند نامرئی»، «هنرمند ناپیدا»، «هنرمند بیحضور» و … جایگزین کرد. با کندوکاوی مختصر در سازوکارها و روابط پیچیدهی حاکم بر منظومهی بازار هنر (که گالریها، حراجها، آرتفرها، اکسپوها، گنجینهها، مجموعهها، مجموعهداران، منتقدان و دلالان را در بر دارد) در خواهیم یافت این ویژگی تا چهحد همهگیر است. دراینمیان حراجها از پرچمداران این جریان هستند.
حراج کانونی برای پاسخگویی به تقاضای بازار هنر است و بههمینجهت بر محصول هنری تمرکز میکند و نه تولیدکنندهی آن. دراینمیان هنرمند صرفاً نقشی اعتباری ایفا میکند و در صحنهی تبادل حراج و مخاطبان آن، حضور مجازی دارد. اگرچه این حضور مجازی برای هنرمندان متوفی امری ناگزیر است و نامها و عناوین صرفاً دستمایهای برای ارائهی نمودارها و تحلیلها میشوند اما چنین نگرشی در مواجهه با هنرمندان زنده، تبعاتی مغایر با اهداف ماهوی حراجها دارد. بیدلیل نیست که امروز بخش مهمی از مطالعات بازار هنر و بهطورمشخص حراجخانههای بزرگ دنیا به موازات اقتصاد هنر، بر تجربهی زیستهی هنرمند و تحلیلهای روانشناختی و جامعهشناسانه نیز متمرکز شدهاند. هنرمند ماشینی برای تولید کالا نیست بلکه ویژگیهای فردی و روانی مختص به خود را دارد که از زمینهی اجتماعی تأثیر میپذیرد و بهنوبهیخود بر آن تأثیر میگذارد. رابطهی هنرمند و نهاد اجتماعی بیشک رابطهای دوسویه است؛ هر دوسوی این رابطه باید مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد تا کارکردهای طرفین در رابطهای پویا محفوظ بماند و به بهترینشکلممکن رشد کند. پیوند هنرمندان و حراجها نیز بخشی از این روابط پیچیده است که تبعات کیفی آن در سه محور هنری، مالی و اجتماعی تحلیلپذیر است.
یکی دیگر از باورهای عمومی، بیتفاوتی حراجها نسبت به کیفیت هنری آثار است. به این معنا که رابطهای بین تقاضای بازار هنر و کیفیت اثر هنری وجود ندارد. چهبسا آثاری با کیفیت بسیار بالا هرگز خریدار پیدا نکنند و به هیچ حراج و بازاری هم راه نیابند. این نگاه قائل به وجود تعاریف مشخصی برای تعیین کیفیت اثر هنری است. چنین تعاریفی تاحدودی در حوزهی هنر کلاسیک و هنرمندان متوفی صدق میکند و معیاری برای ارزشگذاری آثار هنری به دست میدهد. اما زمانی که دربارهی هنرمند درقیدحیات سخن به میان میآید تعاریف مذکور موضوعیت خود را از دست میدهند. چراکه هنر معاصر اساساً تعریفگریز است و خود را موظف به بازتعریف مداوم هنر میداند. پس ورود هر اثر و پذیرش آن توسط نهادهای مختلف هنری و بازار هنر میتواند نقشی تعیینکننده در اعطای رسمیت و اعتبار به تعاریف جدید هنر داشته باشد و همینجا است که نقش هنرمند در جریانسازی و هدایتگری برجسته میشود. این جریانها بهنوبهیخود منجر به تولید آثاری میشود که تعاریف متاخر را گسترش میدهد یا نفی میکند و ممکن است جایگاه جدیدی در بازار هنر بیابد. بیشک چنین روندی خالی از نقصان نخواهد بود و بدگمانیهای موجود هم در نمود چنین نقصانهایی ریشه دارد. برخی از تعاریف جدید نه تنها منجر به پویایی خلق آثار هنری نمیشود بلکه سبب بازتولید انبوه آثار مشابه و سرازیر شدن آنها به بازار هنر میشود؛ امری که به دلیل معرفی جریان جدید و انباشت تقاضای جدید و سود مالی ناشی از این فرآیند ناگزیر به نظر میرسد اما همواره میتوان از ورود آن به سطوح خاصی از بازار مانند حراجیها جلوگیری کرد.
بیشک نمیتوان منکر شد که برجستهترین جنبهی حراجیها در نگاه عام بخش مالی و آمار فروش آثار است. همین اعداد و ارقام وسوسهانگیز است که نقش حراجیها و هنرمندان حاضر در حراجیها را در شکلدادن به جریانهای پویا یا فاقد اصالت هنری تسهیل میکند. اما درنهایت تاثیر چشمگیر فروش حراجها در ایجاد جریان مالی و تزریق سرمایه به کل صحنهی هنر و نهادهای زیرمجموعهاش، کارکردی یکسره فرهنگی مییابد. ازسویی حراجها به عنوان مرجع ارزشگذاری آثار تمامی بخشهای اقتصاد هنر را متأثر میکند و ازسویدیگر سبب انتفاع مستقیم و غیرمستقیم هنرمندان میشود. با اینکه تصویر هنرمند فقیر و ژندهپوش همچنان مکمل پرسونای هنری بسیاری از هنرمندان است، اما واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی در سراسر جهان دهههاست که این تصویر رمانتیک را به حاشیه رانده و هنرمندان ناگزیرند که پای بر زمین سفت بگذارند. زندگی هنرمندانه و حرفهای در حوزهی هنر نیاز به حداقلی از تأمین مالی دارد و این عامل مهم در بازار هنر برعهدهی نهادهای مرجعی چون گالریها و حراجها است. حتی اگر سهم برخی از این سفره بسیار بیشتر از سایرین باشد بزرگشدن سفره و مواهب ناشی از آن به نفع همه است و جایگاه اجتماعی هنرمندان را در حوزههای گوناگون ارتقاء خواهد داد.
هنرمندان هم مانند سایر انسانها موجوداتی اجتماعیاند و معنای وجودی آنها در بستر اجتماع متبلور میشود. میتوان گفت که همهی هنرمندان بهدرجاتی دچار خودشیفتگی[2] هستند یا درجاتی از خودشیفتگی سبب گرایش آنها به حوزهی هنر شده است. هر هنرمندی نگاهی شخصی به جهان دارد و خود را در ارائهی این نگاه یگانه به سایرین محق میداند. هیچ هنرمندی را نمیتوان یافت که آثار خود را در عرصههای عمومی و خصوصی به مخاطبان محدود یا نامحدود ارائه ندهد و در پی پراکندن بذر نگاه خود نباشد. چنین حضوری بیتردید تبعاتی اجتماعی دارد و سبب ایجاد جریانهای فکری و تأثیرات فرهنگی میشود. میزان تأثیر نگاه هنرمند در جامعه به میزان شناخت و اطمینان مخاطب بستگی دارد. گاه شهرت، چنین شناخت و اطمینانی را تسهیل میکند و نهادهای مرجع و معرف مناسبترین بسترها برای تحقق این امرا است. نهادهایی که هرچه یگانهتر باشند میزان تأثیرگذاری آنها بیشتر است؛ حراجخانهها نمونهی اعلای چنین نهادهایی هستند. رابطهی هنرمندان با حراجیها نیز شکلی دوسویه دارد و هریک از طرفین سبب افزایش اعتبار دیگری میشوند. اگرچه واضح است که رابطهی میان حراج و هنرمندان مانند هر پدیدهی فردی و اجتماعی دیگری از سویههای منفی بری نیست و میتواند به ورطهی افراط و تفریط کشیده شود.
نهادهای مرتبط با هنر، اعم از فرهنگی و اقتصادی، بر پایهی ضرورتهای فردی و اجتماعی شکل گرفتهاند اما در درگذرزمان، بسیاری از تعاریف و کارکردهای نخستین بهفراخور نیازهای هر دوره یا برهمکنش عوامل مختلف موجود در این روابط پیچیده، دگرگون شدهاند. لازمهی پویایی هر نهادی شناخت این تغییرات و تحلیل موضوعی آنهاست. بازار هنر و اهرمهای اجرایی آن مانند حراجیها از پی نیازهای انسانی و اجتماعی شکل گرفتهاند و تقلیل دلایل وجودی آنها به کارکردهای جزئی همچون عرضه و تقاضا، میتواند شناخت کارکردهای دیگر را مخدوش کند. اگرچه حراجخانهها نقش بهسزایی در تعیین سرنوشت اثر هنری دارند اما این خالقان اثر هستند که در لایههای زیرین، مناسبات هنری، مالی و اجتماعی را ارتقاء میدهند. شناخت و تأکید بر نقش و جایگاه هنرمندان معاصر در بازار هنر، روند دگرگونیهای ناگزیر آینده را متعادل میکند و همچون نوری در انتهای مسیر سوسو میزند تا جهت حرکت همواره پیدا باشد.
[1] برگرفته از جملهای منتسب به ژنرال فیلیپ شریدان، فرمانده آمریکایی در سال ۱۸۶۵ که گفته بود: « یک سرخپوست خوب، یک سرخپوست مرده است.»
[2] Narcissism