معما متأخرترین سری از آثار آغداشلو است که اغلب با اقتباس از پرترههای رنسانسی و در مواردی خاص بر مبنای نسخه مچالهشدهای از مینیاتورهای شاخص ایرانی کار شده است. جلوه معمول این آثار، نیمتنه مرد یا زنی است در جامهای مجلل که با کشیدن کیسه یا چیزی مشابه آن بر سر، موهوم و غیرقابل شناسایی شدهاند. فراتر از فقدان هویت در این شخصیتها، احساس خفگی شدید و عدم امکان تنفس آنها نیز تاثیری شوکآور بر بیننده گذاشته و کیفیتی اکسپرسیونیستی به آثار میدهد. اثر حاضر با عنوان معمای شماره ۲۵ نمونه قابل تأمل و رازآلود از این گروه است. همانطور که در این اثر مشهود است، ضربه قلمهای نامحسوس هنرمند با مهارت و چیرهدستی خیرهکنندهای تا نهایت جزییات پیش میرود، تا چیزی از کیفیت والا و فضیلت کلاسیک فروگذار نشود.
آیدین آغداشلو از «ساختن» به «تخریب» میرسد. یک بازآفرینی وفادارانه و وزین که شکوه جهان کلاسیک را با معصومیت آن در عصر ویرانی ارزشهای دیرین همراه سازد. اما این فرآیند بازآفرینی، تنها با هدف انهدام آن صورت میگیرد تا شاید هشداری باشد برای یک فاجعه و یا رفتاری عصیانی به قصد اعتراض. این درست بر ضد نظر شتابزده منتقدانی است که کار هنرمند را تنها در حد تصویرگری ارزیابی میکنند.
پیشینه مداخله در یک اثر هنری شناختهشده و بازتولید شخصی آن با هدف چالش در برابر سنتهای هنری حاکم، به قریب یک قرن پیش و آوانگاردهای اولیه قرن بیستم بازمیگردد. مشهورترین نمونه، رفتار انتقادی مارسل دوشان با مونالیزا اثر جاویدان لئونارد داوینچی است که وی آن را مصداق رویکرد زنگرایانه به امر زیبایی در شمایلهای کلاسیک میپنداشت.
بازآفرینی آثار پیشینیان توسط آیدین آغداشلو اما به هیچ وجه تلاشی در پی تغییر در معنا و تحمیل یک قضاوت تازه نسبت به آنها نیست. نگاه نوستالژیک او به گذشته و ارزشهای فرونشاندهشده آن، صرفاً با هدف نقد روزگار حال مطرح می گردد. به همین دلیل رفتار وی از حیث انگیزشهای مفهومی، با تجربههای رادیکال و ساختارشکن هنر غرب در انهدام نقاشی متفاوت است.
آغداشلو در عین بدبینی نسبت به روزگار خویش، بر خوشبینی نسبت به هنر همیشه تاکید میورزد. با همه تلخیها و طغیانی که در غالب آثار او موج میزند، شوق نقاشی و تقدیس معصومیت آن همیشه نجوای پنهان هر اثر او بوده است. وی با همین شوق، خود را آیینه اساتید کهن قرار میدهد؛ اما آیینهای شکسته که تصویرش را مخدوش و بیسامان مینمایاند. هنر او، از جمله این اثر، بازخوانی ارزشهای کلاسیک و ستایش میراث از کف رفته آن است که با زبانی اعتراضی و به نوعی دادائیستی بیان میشود.
او این نگاه رمانتیک به میراث کهن را در بیش از چهار دهه تجربه هنریاش با ترکیب و تکنیکی کمابیش واحد بیوقفه دنبال کرد تا به خلق آثاری متمایز و غیر قابل قیاس به کارهای همه هنرمندان عصر خویش نائل شود.
رویکرد انتقادی او در بازخوانی روزگاری است که به تعبیر وی «در هوای عفنش هر فرشتهای در چشم برهمزدنی پژمرده و خاکستر میشود».[۱]
آغداشلو آنچنان مسحور گذشتههای طلایی است که به جای هرگونه تاویل و بازخوانی انتقادی، صرفاً احترام وافر و تمجید بی چونوچرای آن را وظیفه خود میشناسد. روایت او از عصر کلاسیک، نه سمبولیک است و نه فرمالیست، بلکه تنها بازتاب یک حیرت است و نوعی افسونزدگی که بیشتر از جنس یک نوستالژی پست مدرنیستی به نظر میرسد. نقاشی او به جای شگفتی و هیجان نسبت به آینده، محو کمال سحرانگیز اعصار گذشته است. وی خود معترف است که مشعوف به مهارت تکنیکیاش نیست تا مثلاً «کافی بنویسد که به عالمی بیارزد»[۲]. اگر چنین است، تنها میماند تزکیه و مراقبهای که از رهگذر این نقاشی بر او بروز مییابد و البته انگیزههای دیگری که به نارضایتیهای او از زمانه مربوط شده و با رفتار عصیانی و ستیزه جویانهاش قابل توضیح است.
این اثر که نمونهای شاخص از مجموعه معما بهشمار میآید، اگرچه از حیث درونمایه مبتنی بر گرتهبرداری عناصر تاریخی و غیراصیل است، اما در محتوای خویش به چیزی شریف و اصیل که در اکنونیت خود به محاق رفته، اشاره دارد.
از منظری دیگر، کنش تخریبی هنرمند میتواند نوعی خودستیزی یا انهدام خویشتن نیز تفسیر شود. بر این سیاق رفتار هنرمند به جای سوگواری برای مرگ زیبایی، تعبیری از مرثیه «خودزنی» اوست. اگر چنین نمیبود، بازتولید اثر کلاسیک به جای کار بسیار دقیق و توام با ممارست نقاش، میتوانست به سادگی از طریق روشهای مکانیکی تکثیر صورت گرفته و سپس به تخریب آن برای بیان مفهوم انهدام در یک ژست دادائیستی مبادرت شود. این اثر دولتهای شاهد دیگری بر این مدعاست که او مرحله ساختن کامل و تحمل سختی و شاید هم لذت مترتب بر آن را بخشی از رفتار پالایش گونه خود میشناسد؛ رفتاری که بعد با تخریب و انهدام اثر به صورت نوعی کاتارسیس جلوهگر میشود. در این مقام هنرمند با استحاله در آفریده خویش، تخریب آن را به نمایشی از عصیان خود در برابر سقوط ارزشها و از کف رفتن ایدهآلهایش تبدیل میکند. در این صورت هدف اصلی کنش اعتراضی هنرمند، نه شئ هنری، بلکه در حقیقت خویشتن رنجیده اوست.