در مجسمههای بهروز دارش هندسهگرایی مدرنیستی به واسطهی توجه به فضای خالی، خلاء، سایه و نور، احجامی را شکل میدهد که تنها بر بنیان نگرشهای پسامدرنیستی امکان تفسیر مییابد. دارش کار خود را با رویکرد مدرنیستی آغاز کرد، اما به واسطهی سالها کار مستمر، آرامآرام از فرمالیسم حاکم بر رویکرد مدرن فاصله گرفته و توانسته با کنار گذاشتن اصالت ماده و انباشتگی فضا، به عنوان دو اصل غالب در مجسمهسازی، هنری را شکل دهد که در عین سادگی و خلاصهنگاری، هنری مفهومی نیز است که معنا و مفهوم زندگی را نشانه میرود. بدین لحاظ تکثر در خلق فرمهایی با گوشههای نرم در مجسمههای دارش به تقلیلگرایی میرسد و هنری را شکل میدهد که از بُعدی جهانی نیز برخوردار است. احجام آنچنان سبک و نرم در کنار یکدیگر مینشینند که حسی از عدم و نیستی را جایگزین حضور میکنند و تعلیق و رهاشدگی را به عنوان اصل اساسی مجسمهسازی معاصر، جایگزین سنگینی و حجیم بودن ماده در نگرش کلاسیک میکنند. در بسیاری از آثار دارش مانند مجسمه پیشرو، عدم قطعیت در پرداخت فرمهای هندسی، سبب شکلگیری نوعی فرم ارگانیک میشود؛ گویی موجودیتی جاندار پیش روست که به واسطهی حذف جزییات صوری، بن و شاکلهی هستی خود را در بیانی صریح و ساده ابراز میکند. اثر از سه حجم بیضیشکل و مستقل تشکیل شده که هرچند با یکدیگر آمیختگی ندارند، اما به واسطهی تنوع فضای خالی میانشان، یکپارچه مینمایند. اثر در ترکیب سه قسمتی نمادی از تکامل بشری و تاریخ و طبیعت است. بخش ایستاده، نمادی از جنس مذکر و بخش خوابیده نمادی از زنانگی است که از همآمیزی این دو بذری به وجود میآید. هنرمند در نگاهی شاعرانه و خیالپردازانه به یکی از بنیادیترین موضوعات جهان پرداخته است. رابرت سی. مورگان این ویژگی آثار دارش را چنین بیان میکند: «مفهومی مهارنشدنی از رهایی که در آن هنر به عنوان زندگی باید عاری از قیود باشد». بدین لحاظ آثار دارش از نوعی زیباییشناسی پنهان برخوردار است که تنها در بستر مفهومی ادراک میشود؛ مفهومی که به واسطهی زاویه دید مخاطب در بازی فضاهای خالی و سایههای ایجاد شده بر سطح حجمهای براق هر لحظه نو و تازه میشود.