بهروز دارش همچون اغلب مجسمهسازان ایرانی، با بهره گرفتن از بنیانهای هنر مدرن آغاز به کار کرد، اما رفته رفته، فضای شخصی خود را یافت و تلاش کرد با پرهیز از قالبهای از پیش تعریف شده مجسمهسازی مدرن، از آن فاصله گرفته و آثار خود را با نور، فضا، خلا و سایه پیوند دهد و عرصهای نو در هنر مجسمهسازی ایجاد کند.
اثر پیشرو مانند اغلب آثار متأخر دارش فاقد عمق و سهبُعدنمایی است. در واقع مجسمه، بیش از آنکه حجمی سهبُعدی باشد، فقط دو زاویه روبهرو و پشت را برای دیده شدن نمایش میدهد. در این فضاسازی آنچه دیده میشود، استفاده از فرمهای نرم و پرهیز از هندسهگرایی است. این نوع نگاه به قرارگیری فرمهای غیرهندسی با گوشههای نرم و عدم قطعیت در بازنمایی خطوط صریح و صاف، مجسمه را به فرمهای ارگانیک نزدیک میکند؛ چیزی شبیه به پیکره انسانی یا فرمهای جانوری. در عین حال مجسمه به واسطه نظام چینش احجام از کوچک به بزرگ، نوعی از تفکر هندسی با استفاده از تناسب یک، سه به پنج را داراست و بدین طریق ذهن مخاطب را به سمت بیان نمادین و تناسبات طلایی در بنیانهای طبیعی و نحوه شکلگیری نظام هندسی سوق میدهد.
نکته قابل تأمل دیگر در مجسمه پیشرو، حالت تعلیق مجسمه است که شاید بتوان گفت در تمامی ادوار مختلف کاری دارش، جزو جداییناپذیر هنر او بوده است. مجسمه از بالا به پایین حجیم و سنگین میشود و در قسمت پایین با تقسیمی دو پایه، چشم را به تعادل فرا میخواند، اما ناگهان در پایینیترین بخش با ایستادن بر یک پایه حسی از تعلیق، رهاشدگی، عدم تعادل و حرکت را ایجاد میکند. نوع خمش در پایینیترین بخش مجسمه که بر پایه قرار گرفته، به نوعی است که گویی حجمی در حال حرکت ناگهان ایستاده و از تحرک وامانده است. در عین حال توجه به فضاهای خالی، بخش دیگری از ویژگیهای مجسمهسازی دارش است. در این اثر نیز فضای خالی شکل گرفته میان دو پایه به واسطه کوتاهی یکی از پایهها چشم را به فضای بیرون مجسمه هدایت میکند و بیرونزدگیها و توررفتگیهای دور تا دور مجسمه را به توجهی دوباره فرا میخواند. در قسمت پشت مجسمه حضور تیغه و سه نقطه آهنی گِرد، یادآور نوعی خوانش نوین مدرنیستی از هنر مجسمهسازی بدوی است که اشکال بنیادین را مورد واکاوی و بازنگری قرار میدهد