بهروز دارش از جمله هنرمندان مجسمهساز خودآموخته ایرانی است که سیر تحول میان مجسمهسازی مدرن وابسته به فرمالیسم تا پیکرههای آزاد و رها از اصول مدرنیسم را در ادوار مختلف کاری خود طی کرده و در روند این جریان، به بیانی شخصی و معاصر دست یافته است.
آثار متأخر این هنرمند مانند اثر حاضر، دو بنیان اصلی در مدرنیسم را کنار گذاشتهاند: نخست توجه به اصالت ماده و دوم انباشتگی فضا برای رسیدن به بعد سوم در هنر مجسمهسازی. دارش با عدم تلاش در انباشگی فضا تلاش دارد تا خلاء، سبکی، بیچیزی و نبود ماده را وارد مجسمهسازی کند و در کنار آن با حذف فرمهای ارجاعدهنده به اشکال چشمآشنا به بیانی سمبولیک و آشناییزداییشده دست یابد. به همین دلیل در مواجهه با آثار او، بُعدی از بخشهای مجسمه حذف میشود؛ حجم به سطح تقلیل مییابد، سطح توپُر از ماده، خالی میشود؛ سایه در کنار نور نقش بازی میکند و مخاطب با انتخاب زاویه دید بر آنچه بازنمایی میشود تسلط مییابد. بدین ترتیب هرچند بنیانهای چنین نگرشی ریشه در تفکر مدرنیته دارد، اما با تعریف مدرنیسم از هنر مجسمهسازی فاصله گرفته است. خود هنرمند در اینباره میگوید: «ما زمانی تحتتأثیر مدرنیته بودیم، اما فهمیدیم جهان قابل تعریف نیست و مجسمه نیز تنها حجمی از ماده که روی پایه قرار دارد نیست»[۱].
مجسمه حاضر نیز بر همین بنیان از پرداخت به حجم متعارف فاصله گرفته و بیشتر، سطحی است که در فضا خمیده شده و به واسطه همین شکستن سطوح، عمق را در اثر وارد کرده است. توجه به فضای خالی و محصور شده میان نوارهای برنزی به واسطه حبابهای آویزان شده از بالا بهتر دیده میشود. حجم، از حرکت سطح در میان فضا شکل میگیرد و رشد میکند و ریتم افزاینده از بالا به پایین حبابهای ارگانیک بیضیشکل، روند این رشد را تجسمی بصری میبخشند. در این مجسمه خاص که نمونه بزرگتر آن در خانه هنرمندان تهران نصب شده، ارتباطی فرمی با نقشهای آبستره هنرهای سنتی ایرانی نیز میتوان یافت که در دل دستبافتهها و فارغ از اعمال قواعد ریاضی به صورتی بدوی ترسیم شده و به بیانی نمادین از فهم و ادراک باستانی انسان از جهان ارجاع میدهند؛ فهمی که در آن میتوان این پیکره برنزی را نمادی از بدن انسان نخستین دانست که بر دو پای خود بر سنگفرش زمین ایستاده است.
[۱] . بهروز دارش؛ «امروز در آثارم به حداقلگرایی رسیدهام» (۱۳۹۴) هنر آنلاین.