تنههای رنگین درختان که از دهه ۵۰ در آثار منوچهر نیازی هویدا میشوند، علاقه وی به بازنمایی طبیعت و ترکیب آن با جهانی خیالانگیز را به نمایش میگذارند. نیازی که تجربهای حرفهای در حوزه موسیقی کلاسیک دارد، نقاشیهایش را با الهام از برخی آثار بتهوون و چایکوفسکی خلق میکند و منظرههای رویایی را با شنیدن آثار شوبرت میآفریند. نقاشیهای نیازی پیوندی ناگسستنی با طبیعت و موسیقی دارند و تجلیگر احساس هنرمند در کشف رابطه موسیقی با فرم در طبیعت میشوند. به همین دلیل کیفیتی رمانتیک یافته و میان رئالیسم و رمانتیسیسم در نوسانند.
دنیای رازآلود تنههای درختان در آثار نیازی سفر به عمق ناشناختههاست. این درختان ریشه در خاک و سر در آسمان دارند، لیکن تنها ریشهها دیده میشوند. آنها گاهی شمایل انسانی مییابند و چنین به نظر میرسد که در کنار هم ایستادهاند. گویی میان درخت و انسان تشابهی ازلی است و جنگلهای انبوه، جامعه انسانی را به تصویر میکشد که در آن انسانها مقتدرانه در کنار هم قد کشیدهاند؛ ریشه در خاک و سردر افلاک. این آثار را میتوان تصویری از عمیقترین تنهاییهای بشری نیز دانست. این درختان بیش از نیم قرن قدمت دارند و در هر دهه با تغییر احوال درونی نقاش تغییرات معناداری یافتهاند. در تابلوهایی که نیازی در دهه ۵۰ و ۶۰ کار کرده، فیگور انسانی در میان درختها دیده نمیشود و خود درختان نمایانگر فیگور انسان میشوند؛ اما در آثار متأخر او، چنانکه در اثر حاضر نیز دیده میشود، میتوان آدموارههایی را در میان جنگل مشاهده کرد. در این اثر از انبوه درختان کاسته شده و نور بیشتری در میان درختان انعکاس مییابد و توجه مخاطب را به سمت فیگورهای انسانی سوق میدهد که لابهلای درختان ستبر با ریشههایی که گویی تا عمیقترین لایههای زمین ریشه دوانیدهاند، در گردشاند. حضور آدمها در این فضا و نسبتی که در اندازه فیگورها و تنه درختان وجود دارد، اشارهای است به رازی عمیق که انسان در جستوجوی آن طبیعت را میکاود. گویی به دنبال کشف ریشههای خود در این میان ایستاده و عظمتی را فریاد میزند که در پس ظاهر ناچیزش نهفته است. خطوط عمودی درختان و پسزمینه بر این عظمت افزوده و استفاده از تنالیتههای سبز-آبی در کل اثر بر وجه باطنی و اسرارآمیز آن تأکید میکند. اثر حاضر نمونه خوبی است از تسلط هنرمند در استفاده از رنگهای پرمایه و کنترل آن بر گستره بوم که ویژگی بارز کارهای شاخص نیازی است.