نگاه به نقاشیهای منوچهر نیازی، همیشه آغازگر سفری در عمق ناشناختههاست. درختان ستبر با ریشههایی که گویی تا عمیقترین لایههای زمین ریشه دواندهاند، روح را به دنیایی اساطیری پرواز میدهد.
مفهوم رمزآلود درخت، عمری است که ذهن نیازی را به خود مشغول داشته و در جانش ریشه دوانده است. ایستادن در مقابل بومهای عظیم او که با انبوهی از تنههای سپیدار پر شده، یادآور نخستین مأمن بشر است؛ جنگلهای انبوه، سایهسار خوش درختان، خنکای روز، وهم شب و رطوبت فضا.
در زبان اساطیری، درخت، تصویری مثالی از آیینه تمامنمای انسان و ژرفترین خواستهای اوست. این عنصر طبیعی، زاینده انبوهی رمز است که همچون شاخهسارهایی پربرگ، گسترش مییابد و در عمیقترین بنمایههای آیینی، فرهنگی و هنری رخنه میکند. گویی میان درخت و انسان، تشابهی ازلی هست: هر دو بر زمین جای دارند و سر در آسمان، ریشه در خاک دارند و از آن قوت میگیرند و رشد میکنند.
عالم هنر منوچهر نیازی به نقاشی محدود نیست. او در موسیقی نیز دست دارد و تأثیر آن به وضوح در نقاشیهایش دیده میشود. همین گرایش کیفیت رمانتیک آثار وی را تشدید میکند. پناه روح عاشق هنرمند، بازگشت به طبیعت و غوطه خوردن در بستر بکر زمین است. گویی از ازدحام شهر به جنگل پناه میبرد؛ جنگل آغوش باز میکند و با تمام توان و به گرمی هنرمند و بیننده را پذیرا میشود. در چنین بستری، اما خبر از انسان نیست.
در این اثر، تکرار تنه درختان با بازنمودی از درهم فشردگی، در کنار قدرت اجرای نقاش، نمادی از استقامت است. رنگها بر روی بوم ریخته و پاشیده میشود و قبل از آنکه مجال خشک شدن یابد به واسطه کاردک، با جهشهایی تند و آنی، جمع شده و بدین ترتیب تصویر درخت ظاهر میشود؛ آرام و صبور، ماندگار و جاودانه.
تابلوهای نیازی را میتوان تصویری از عمیقترین تنهاییهای بشری دانست. درختان رنگپریده، در پس لکههای قرمز و زرد درخشان، در پاییزی ابدی فرو رفتهاند. انبوهشان، جلوی دیدن آسمان را گرفته؛ راه گریزی نیست و میباید در میان تنههای ستبرشان گم شد و ملال و بهت خویش را پنهان کرد. حسرت واماندگی و جداماندن از اصل و رویای وصال با کور سویی از امید، روح ناظر را به انتهای کورهراههای میان درختان فرامیخواند و این چنین سفر، دوباره آغاز میشود.