تهران،
میرزای شیرازی شمالی، خیابان دلاویز، پلاک ۱۸
26 شهریور17 September - 19 مهر 140011 October 2021
استیتمنت
مجموعه حاضر برگرفته از گوشه ایست به نام جامه دران که در آواز ترک، اصفهان و … نواخته می شود. همانطور که مستحضر هستید موسیقی ایران زمین، متشکل از هفت دستگاه و پنج آواز است که هر کدام حال و هوای خاص خود را دارند. از این رو، هنرمند موزیسین برای تغییر این حال و هوا با تسلط به دستگاه ها و بر اساس بداهه، گاهی فضا را تغییر داده و از دستگاهی به دستگاه دیگر نقل مکان می کند.
برای اینکه سکته ای در این جابه جایی حس نشود گوشه هایی هستند که پلی را ایجاد می کنند تا شنونده به آهستگی وارد فضای بعدی شود. جامه دران از آن جمله گوشه هاست و به قول اهالی موسیقی گوشه ایست سیال.
از آنجایی که علاقه ی وافری به موسیقی اصیل ایران داشته و دارم، این مجموعه را با در نظر گرفتن خصلت ذاتی جامه دران کار کرده و تلاش داشته ام علاوه بر گسترش سیال بودن در خود اثر، با قرار دادن آثار کنار هم نیز به این مهم دست یابم.
سیال بودن مفهومی است که در فضایی بصری دو کنتراست را به نرمی با هم آشتی می دهد و هنرمند بسته به دانش خود و زیر و بم عناصر بصری می تواند هزاران نوع از آن را تجربه کند.
اساطیر یا کهن الگوها، همیشه مضمون کلی آثار من بوده و هست؛ در نتیجه خصلت سیال بودن – چه در رنگ و چه در فرم و یا چرخشی در آنها – هدف من در این مجموعه بوده و برای آن تلاش کرده ام.
برای اینکه سکته ای در این جابه جایی حس نشود گوشه هایی هستند که پلی را ایجاد می کنند تا شنونده به آهستگی وارد فضای بعدی شود. جامه دران از آن جمله گوشه هاست و به قول اهالی موسیقی گوشه ایست سیال.
از آنجایی که علاقه ی وافری به موسیقی اصیل ایران داشته و دارم، این مجموعه را با در نظر گرفتن خصلت ذاتی جامه دران کار کرده و تلاش داشته ام علاوه بر گسترش سیال بودن در خود اثر، با قرار دادن آثار کنار هم نیز به این مهم دست یابم.
سیال بودن مفهومی است که در فضایی بصری دو کنتراست را به نرمی با هم آشتی می دهد و هنرمند بسته به دانش خود و زیر و بم عناصر بصری می تواند هزاران نوع از آن را تجربه کند.
اساطیر یا کهن الگوها، همیشه مضمون کلی آثار من بوده و هست؛ در نتیجه خصلت سیال بودن – چه در رنگ و چه در فرم و یا چرخشی در آنها – هدف من در این مجموعه بوده و برای آن تلاش کرده ام.
همه ی آثار این نمایشگاه روی کاغذ و مقوا انجام شده است. کاغذ و مقوا از صمیمی ترین ابزاری است که هنرمند می تواند در اختیار داشته باشد و هر آنجا که احساس نیاز کرد دسترسی به آن بسیار آسان است. در نتیجه بیشتر هنرمندانی که من می شناسم شروع کار را از مقوا یا کاغذ آغاز کرده اند.
احمد وکیلی
نوشته ی رضوان صادق زاده درباره احمد وکیلی
نوشته ی رضوان صادق زاده درباره احمد وکیلی
هنر، محصول بی تابی انسان در لحظاتی است که شعور نبوت بر او پرتو افکنده است. «اخوان ثالث»
نقاشان به یمن شور، اشتیاق، بی تابی، رنج و صد البته صداقتشان در انجام کاری که به آن شهره اند، در اذهان مخاطبان می مانند. اینکه در کوران روزگار بمانند یا نه بر عهده ی داوری بی ملاحظه ی زمان است. قصدم این نیست که احمد وکیلی را بزرگ جلوه دهم و از او شخصیتی تاثیرگذار ارائه کنم. اساسا نیازی به این کار نیست. احمد وکیلی را فارغ از چگونگی آثارش، تحت هیچ عنوان نمی توان در نقاشی ایران ندید. هنرمندان را اغلب آثارشان بزرگ و با اهمیت جلوه می دهند، نه گفتار و نوشتار دیگران.
وکیلی در ابتدای دهه ی هفتم زندگی اش، به سان یک دانشجوی تشنه، به طبیعت می رود و با اصرار بی شبهه اش ترجیح می دهد بدون واسطه با آن رو در رو شود. به کارگاه برمی گردد و با پافشاری استادانه اش این بی واسطه گی را نفی می کند. با این همه ایمانش به کاری که انجام می دهد چنان است که به اتفاق های روزمره و گذرای اطرافش در حوزه هنر وقعی نمی نهد. در این میان چیزی که برایش مهم است رنگ است و تعداد بی شمار بوم و قلم مو و روغن و نفت و پارچه کهنه و سیگار بهمن کوچکش تا از نابسامانی زمانه به سلامت عبور کند.
هنر مگر چیست جز از ته دل خواندن شور و شوق و بی تابی و رنج و اندوهت به شکل آوازی در گوش دیگران تا از شنیدن آن لذت ببرند و فراموش کنند که منشاء این آواز کجا بوده است.
وکیلی در ابتدای دهه ی هفتم زندگی اش، به سان یک دانشجوی تشنه، به طبیعت می رود و با اصرار بی شبهه اش ترجیح می دهد بدون واسطه با آن رو در رو شود. به کارگاه برمی گردد و با پافشاری استادانه اش این بی واسطه گی را نفی می کند. با این همه ایمانش به کاری که انجام می دهد چنان است که به اتفاق های روزمره و گذرای اطرافش در حوزه هنر وقعی نمی نهد. در این میان چیزی که برایش مهم است رنگ است و تعداد بی شمار بوم و قلم مو و روغن و نفت و پارچه کهنه و سیگار بهمن کوچکش تا از نابسامانی زمانه به سلامت عبور کند.
هنر مگر چیست جز از ته دل خواندن شور و شوق و بی تابی و رنج و اندوهت به شکل آوازی در گوش دیگران تا از شنیدن آن لذت ببرند و فراموش کنند که منشاء این آواز کجا بوده است.
رضوان صادق زاده / شهریور ۱۴۰۰
نوشته کریم نصر درباره احمد وکیلی
نوشته کریم نصر درباره احمد وکیلی
آیا تا به حال احمد وکیلی را از نزدیک دیده اید؟ اگر ندیده اید نگران نباشید، حتما او را ملاقات خواهید کرد. صابون او به تن همه خورده است. شما هم اگر نقاشی می کنید یا درباره نقاشی می نویسید، مطمئن باشید روزی با او روبه رو خواهید شد. او از معدود شخصیت های هنری است که هر کسی دستی در طراحی و نقاشی دارد، باید روزی تکلیفش را با او روشن کند. شاید هنرمندانی وجود داشته باشند که مجبور نباشید درباره شان تصمیم بگیرید، شاید فکر نکردن درباره برخی از هنرمندان، چندان به کارتان لطمه نزند، اما درباره وکیلی و نقش او در نقاشی و طراحی ایران، نمی توانید بی تفاوت باشید. شما چه در میان هواداران پرشمارش باشید، و یا در شمار خیل منتقدینش، نمی توانید درباره احمد وکیلی بی نظر باشید و کسی با چنین ویژگی نمی تواند شخصیت مهمی نباشد. احمد وکیلی یک شخصیت مهم در نقاشی ایران است.
من از دوران دانشجویی با وکیلی آشنا شدم. با او به دهها سفر رفتم و در آن سفرها لحظاتی که خالی از صحبت و بحث درباره نقاشی باشد، بسیار محدود بود. و من به اعتبار همین همنشینی ها معتقدم که او، زمانی که درباره «رنگ» یا «طراحی» در نقاشی حرف می زند، نظراتش مبتنی بر تجربه ای عمیق و طولانی است. و این بسیار مهم است. مهم است که او در زمانه ای که می توانی با خواندن چند کتاب، فلسفه سوز شوی و نقاشی و طراحی را رها کنی، از زبان تصویر سخن می گوید. او وقتی روبه روی آثار شما قرار می گیرد، از شیوه طراحی و عمق رنگ در آثارتان حرف می زند؛ از نقش و تأثير «خط» در بیان احساس و مفاهیم؛ و از تأثیر رنگ در بروز جوهره اشیا و درک هنرمندانه از چیستی آنها. مگر شما چند نفر را دیده اید که در مقابل اثرتان از عناصر بصری آن حرف بزنند. آن تعدادی را که من دیده ام از پنج نفر تجاوز نمی کنند، و احمد وکیلی یکی از آنهاست.
چنین شخصیتی نمی تواند آدم مهمی نباشد. البته احمد وکیلی فقط سخن نمی گوید. او طراحی و ویژگی هایش را ترویج هم می کند. دهها و صدها نفر از شاگردانش دیدگاه او را در همه جای ایران پراکنده می کنند؛ و دهها و صدها نفر نیز اندیشه اش را به چالش می کشند و به راه خود می روند. این اما از اهمیت وکیلی نمی کاهد؛ چون همه آنانی که به راه خود رفته اند، روی شانه های وکیلی ایستاده اند؛ و کسی که بسیاری کسان روی شانه هایش ایستاده اند، نمی تواند شخصیت مهمی نباشد. البته او فقط ترویج نمی کند. تهییج کردن نیز از وظایف قصورناپذير اوست. او می تواند هر محیط ایستای تجسمی را به فضایی پویا و هر محفل دوستانه تجسمی را به باروت نقد مجهز کند. مگر کسی که واجد چنین ویژگی برجسته ای است می تواند شخصیت مهمی نباشد. اگر شما تابه حال با احمد وکیلی روبه رو نشده اید، نگران نباشید؛ او یکی از همین روزها، درست وقتی اصلا انتظارش را ندارید، پیدایش خواهد شد، روبه روی اثر تان خواهد ایستاد و بعد حرف هایش را با صراحتی دور از انتظار به شما خواهد زد. و شما … و شما پس از گنگی مختصر ناشی از این رویارویی درباره حرف هایش بسیار خواهید اندیشید؛ چون شخصیت مهمی به نام احمد وکیلی ذهن شما را به چالش کشیده است.
من از دوران دانشجویی با وکیلی آشنا شدم. با او به دهها سفر رفتم و در آن سفرها لحظاتی که خالی از صحبت و بحث درباره نقاشی باشد، بسیار محدود بود. و من به اعتبار همین همنشینی ها معتقدم که او، زمانی که درباره «رنگ» یا «طراحی» در نقاشی حرف می زند، نظراتش مبتنی بر تجربه ای عمیق و طولانی است. و این بسیار مهم است. مهم است که او در زمانه ای که می توانی با خواندن چند کتاب، فلسفه سوز شوی و نقاشی و طراحی را رها کنی، از زبان تصویر سخن می گوید. او وقتی روبه روی آثار شما قرار می گیرد، از شیوه طراحی و عمق رنگ در آثارتان حرف می زند؛ از نقش و تأثير «خط» در بیان احساس و مفاهیم؛ و از تأثیر رنگ در بروز جوهره اشیا و درک هنرمندانه از چیستی آنها. مگر شما چند نفر را دیده اید که در مقابل اثرتان از عناصر بصری آن حرف بزنند. آن تعدادی را که من دیده ام از پنج نفر تجاوز نمی کنند، و احمد وکیلی یکی از آنهاست.
چنین شخصیتی نمی تواند آدم مهمی نباشد. البته احمد وکیلی فقط سخن نمی گوید. او طراحی و ویژگی هایش را ترویج هم می کند. دهها و صدها نفر از شاگردانش دیدگاه او را در همه جای ایران پراکنده می کنند؛ و دهها و صدها نفر نیز اندیشه اش را به چالش می کشند و به راه خود می روند. این اما از اهمیت وکیلی نمی کاهد؛ چون همه آنانی که به راه خود رفته اند، روی شانه های وکیلی ایستاده اند؛ و کسی که بسیاری کسان روی شانه هایش ایستاده اند، نمی تواند شخصیت مهمی نباشد. البته او فقط ترویج نمی کند. تهییج کردن نیز از وظایف قصورناپذير اوست. او می تواند هر محیط ایستای تجسمی را به فضایی پویا و هر محفل دوستانه تجسمی را به باروت نقد مجهز کند. مگر کسی که واجد چنین ویژگی برجسته ای است می تواند شخصیت مهمی نباشد. اگر شما تابه حال با احمد وکیلی روبه رو نشده اید، نگران نباشید؛ او یکی از همین روزها، درست وقتی اصلا انتظارش را ندارید، پیدایش خواهد شد، روبه روی اثر تان خواهد ایستاد و بعد حرف هایش را با صراحتی دور از انتظار به شما خواهد زد. و شما … و شما پس از گنگی مختصر ناشی از این رویارویی درباره حرف هایش بسیار خواهید اندیشید؛ چون شخصیت مهمی به نام احمد وکیلی ذهن شما را به چالش کشیده است.
کریم نصر
(مجله تندیس / شماره ۲۳۵)
نوشته علی بهشتی درباره احمد وکیلی
(مجله تندیس / شماره ۲۳۵)
نوشته علی بهشتی درباره احمد وکیلی
این نوشته از روی صدق و صفاست، فرصتی است برای تشکر و قدر دانی یک شاگرد از معلمش؛
راستش آرام آرام دارد دوزاریم می افتد که آهسته آهسته بدون اینکه متوجه باشیم ما را به کدام سو کشاندید ، دستتان درد نکند. من وامدار شما هستم.
حالا که معلمی میکنم به روشنی دریافته ام که ما کمتر به یاد می آوریم که معلم به ما چه آموخته است، اما اینکه کسی مسیر زندگی تو را تغییر داده باشد چیزی نیست که بشود آن را به دست فراموشی سپرد.
این مکتوب مجال آن ندارد که همه آنچه از شما آموخته ام را بیان کنم و براستی کدام بار بوده که شما را ببینم و چیزی نیاموخته باشم.
نگذاشتید افراط کنیم، یادمان دادید حکم صادر نکنیم، حد خودمان را بدانیم، نه آنقدر خودسر و کله شق باشیم و نه آنقدر ترسو و مطیع. یادمان دادید هدف دور و دراز داشته باشیم، هدف نزدیک نخواهیم که زود سری در سرها در بیاوریم.
تاب سه پایه داشته باشیم، به ما یاد دادید گمشده مان به وقت کار پیدا می شود و تا چیزی پدید نیاید چیزی به آن علاوه نمیشود . طراحی ما با نظم و تداوم رابطه دارد.
نگاه کردن را به ما آموختید، بهتر بگویم اینکه بتوانیم بنشینیم، بنشینیم و نگاه کنیم. سعی کنیم همانطور که میبینیم بکشیم. کار ما باید نشانی واضح از ما بدهد. تصویر ما نباید زیستمان و نیروی طبیعت را از یاد ببرد و از تکرار و خنکای این شعر جامی خسته نمی شدید:
به طراحی چو فکر آغاز کردی / هزاران طرح زیبا ساز کردی / به سنگ ار صورت مرغی کشیدی / سبک سنگ گران از جا پریدی
یادمان دادید توامانی فرم و محتوا دوبال این پرنده هستند و در خصوص فرم باید عادت کنیم تا فرم، طبیعت و ذائقه ی ما شود و اگر اینطور شد مزه ی کار خود و دیگران را میفهمیم.
عنقریب بود که این سَرا و گذشته مان را به باد فنا بسپاریم که به دادمان رسیدید و یادمان دادید که اگر به گذشته مان یک تیر پرتاب کنیم آینده ما را به توپ می بندد . ما از شهرستان آمده بودیم یا بهتر است بگویم از آنجا فرار کرده بودیم اما برای شما مهم بود ما از کجا آمده ایم، می گفتید آنچه ما می خواهیم از گذشتمان در ما نطفه بسته است و آن در جلب پسند دیگران نیست.
با ما به شهرهایمان سفر میکردید و هر آنچه برایمان به غایت عادی بود را به نگاه حیرت می نگرستید . اینها تعارفات معمول و آب و تاب دادن متن نیست، راستش توضیح دادنش برایم کمی سخت است اما شما اینگونه طراحی را آموزش میدادید. می گفتید «طراحی، زاده ی زندگی و شخصیتی است که در زمان و مکان خودش زاده شده».
برای ما باید زمان می سوخت تا دریابیم همه چیزمان به طراحی ربط دارد.حقیقتا طراحی بهانه بود، قرار بود زندگیمان زیر و رو شود. ما با شما پا به جهان تصویر نهادیم و یادمان دادید جهانمان مال خودمان باشد ولی آنقدر خود شیفته و خود پسند نباشیم که جز خود را نبینیم.
بچه های سرتق و از خود راضی را عاشق بوی بزرک کرده بودید، آه در بساط نداشتیم، طبقه های یخچال هایمان خالی بود و جعبه رنگهامان پر رونق و مرتب به دوشمان. بی معاش چشم و نیشمان باز شده بود.
در همه این سال ها حوصله کرده اید، سخاوتمندانه بخشیده اید، هر آنچه به زور کار و خلوت یافتید به ما هم خوراندید اما عقیده تان را به ما تحمیل نکردید و به ما گوشزد کردید رابطه خود و جهانمان را گم نکنیم.
در استودیو نشسته ام در صفحه موبایلم تصویر شما را می بینم با جعبه رنگ مورد علاقه تان در طبیعت. گوشه چشمی پالت را می پایم. دلم گرما میگرد، مطمئن میشوم حالتان خوب است.
می رنجم از خودم و این ایام کرخت. خاطره ای از ذهنم عبور میکند؛
وقتی مشغول نقاشی از آن منظره زیبای جنگل بودید، گیاهی را نشانم دادید. به من گفتید:
«این گیاه را نگاه کن. نامش عشقه است. وقتی به جان درخت می افتد آنقدر ادامه میدهد تا درخت را بخشکاند!»
راستش آرام آرام دارد دوزاریم می افتد که آهسته آهسته بدون اینکه متوجه باشیم ما را به کدام سو کشاندید ، دستتان درد نکند. من وامدار شما هستم.
حالا که معلمی میکنم به روشنی دریافته ام که ما کمتر به یاد می آوریم که معلم به ما چه آموخته است، اما اینکه کسی مسیر زندگی تو را تغییر داده باشد چیزی نیست که بشود آن را به دست فراموشی سپرد.
این مکتوب مجال آن ندارد که همه آنچه از شما آموخته ام را بیان کنم و براستی کدام بار بوده که شما را ببینم و چیزی نیاموخته باشم.
نگذاشتید افراط کنیم، یادمان دادید حکم صادر نکنیم، حد خودمان را بدانیم، نه آنقدر خودسر و کله شق باشیم و نه آنقدر ترسو و مطیع. یادمان دادید هدف دور و دراز داشته باشیم، هدف نزدیک نخواهیم که زود سری در سرها در بیاوریم.
تاب سه پایه داشته باشیم، به ما یاد دادید گمشده مان به وقت کار پیدا می شود و تا چیزی پدید نیاید چیزی به آن علاوه نمیشود . طراحی ما با نظم و تداوم رابطه دارد.
نگاه کردن را به ما آموختید، بهتر بگویم اینکه بتوانیم بنشینیم، بنشینیم و نگاه کنیم. سعی کنیم همانطور که میبینیم بکشیم. کار ما باید نشانی واضح از ما بدهد. تصویر ما نباید زیستمان و نیروی طبیعت را از یاد ببرد و از تکرار و خنکای این شعر جامی خسته نمی شدید:
به طراحی چو فکر آغاز کردی / هزاران طرح زیبا ساز کردی / به سنگ ار صورت مرغی کشیدی / سبک سنگ گران از جا پریدی
یادمان دادید توامانی فرم و محتوا دوبال این پرنده هستند و در خصوص فرم باید عادت کنیم تا فرم، طبیعت و ذائقه ی ما شود و اگر اینطور شد مزه ی کار خود و دیگران را میفهمیم.
عنقریب بود که این سَرا و گذشته مان را به باد فنا بسپاریم که به دادمان رسیدید و یادمان دادید که اگر به گذشته مان یک تیر پرتاب کنیم آینده ما را به توپ می بندد . ما از شهرستان آمده بودیم یا بهتر است بگویم از آنجا فرار کرده بودیم اما برای شما مهم بود ما از کجا آمده ایم، می گفتید آنچه ما می خواهیم از گذشتمان در ما نطفه بسته است و آن در جلب پسند دیگران نیست.
با ما به شهرهایمان سفر میکردید و هر آنچه برایمان به غایت عادی بود را به نگاه حیرت می نگرستید . اینها تعارفات معمول و آب و تاب دادن متن نیست، راستش توضیح دادنش برایم کمی سخت است اما شما اینگونه طراحی را آموزش میدادید. می گفتید «طراحی، زاده ی زندگی و شخصیتی است که در زمان و مکان خودش زاده شده».
برای ما باید زمان می سوخت تا دریابیم همه چیزمان به طراحی ربط دارد.حقیقتا طراحی بهانه بود، قرار بود زندگیمان زیر و رو شود. ما با شما پا به جهان تصویر نهادیم و یادمان دادید جهانمان مال خودمان باشد ولی آنقدر خود شیفته و خود پسند نباشیم که جز خود را نبینیم.
بچه های سرتق و از خود راضی را عاشق بوی بزرک کرده بودید، آه در بساط نداشتیم، طبقه های یخچال هایمان خالی بود و جعبه رنگهامان پر رونق و مرتب به دوشمان. بی معاش چشم و نیشمان باز شده بود.
در همه این سال ها حوصله کرده اید، سخاوتمندانه بخشیده اید، هر آنچه به زور کار و خلوت یافتید به ما هم خوراندید اما عقیده تان را به ما تحمیل نکردید و به ما گوشزد کردید رابطه خود و جهانمان را گم نکنیم.
در استودیو نشسته ام در صفحه موبایلم تصویر شما را می بینم با جعبه رنگ مورد علاقه تان در طبیعت. گوشه چشمی پالت را می پایم. دلم گرما میگرد، مطمئن میشوم حالتان خوب است.
می رنجم از خودم و این ایام کرخت. خاطره ای از ذهنم عبور میکند؛
وقتی مشغول نقاشی از آن منظره زیبای جنگل بودید، گیاهی را نشانم دادید. به من گفتید:
«این گیاه را نگاه کن. نامش عشقه است. وقتی به جان درخت می افتد آنقدر ادامه میدهد تا درخت را بخشکاند!»
دلم به حضور و وجود شما گرم و خوش است. سلامت بمانید. لب تان خندان باشد. صدای قهقهه بعد از کارتان به گوشم برسد. من مهر شما را بسیار در دل دارم. تولد شصت سالگیتان مبارک ما باشد.
علی بهشتی / شهریور ۱۴۰۰
علی بهشتی / شهریور ۱۴۰۰