نقش حراجی‌ها در دنیای هنر امروز

26 فروردین 1403
ارزشمندی اثر هنری به‌عنوان یک کالای قابل معامله در عصر معاصر، به رشد اقتصاد هنر و تبعاً حراجی‌ها انجامیده است. اما این رشد چه تأثیراتی بر جهان هنر داشته است؟ در این جستار سمیه رمضان ماهی با توضیح مفهوم «ارزش اثر هنری» به این پرسش پاسخ می‌دهد.

هنر در میان جامعه‌ی انسانی، عمری به قدمت حضور انسانِ هوشمند در این کره‌ی خاکی دارد. آنچه که امروز هنر و اثر هنری می‌نامیم در دنیای کهن، تنها در حیطه‌ی امور آئینی و وابسته به باورهای مذهبی معنا می‌یافت و به همین دلیل با دو مفهوم «کاربرد» و «کارکرد» در ارتباط بود. با پیشرفت جامعه‌ی بشری و ارتقاء سطح فرهنگی، هنر نیز دچار تحولی بنیادین گشت و با ورود به دنیای پس از رنسانس، انواع هنر در دو دسته‌ی متفاوت هنرهای کاربردی و هنرهای زیبا تقسیم‌بندی شد. این جداسازی، سرآغازی برای رها شدن امر هنری از «کاربرد» بود و بدین طریق، زمینه برای انواع بحث‌ها پیرامون والایی هنر و نگرش‌های زیبایی‌شناسانه‌ای باز شد که شأنیت اثر هنری را در عدم کاربردی بودن آن می‌دانست؛ چیزی که صرفاً در بستر علم زیبایی‌شناسی قابل ادراک بود و غایت خلق اثر هنری را نه در امری بیرونی بلکه در خودِ اثر می‌جست و بدین‌جهت ارزشمندی اثر هنری را «فارغ از بهره و سود» معنا می‌کرد.

با ظهور انقلاب صنعتی در قرن هجدهم و هم‌زمان با ورود به عصر تکنولوژی، رویکرد به هنر نیز دچار تحول شد و معیارهای ارزش هنری، از امری «تقلیدگرایانه» و بازنماییِ مهارت‌محور از امور طبیعی، به‌سمت بدعت، خلاقیت و فضاسازیِ شخصی‌ هنرمند تغییر مسیر داد و منجر به ظهور انواع ایسم‌ها در تاریخ هنر شد که دیگر ارزشمندی اثر هنری را نه در میزان واقع‌نمایی طبیعت، بلکه در داشتن «فرم معنادار» و نحوه «بیانگری» آن می‌دانست. با ایجاد چنین تحولی، هنر و امر هنری نه‌تنها هم‌چنان نخبه‌گرایانه باقی ماند، بلکه مرزهای نخبه‌گرایی و دشواریِ ادراک اثر هنری باریک و باریک‌تر شد و هنرمندِ نابغه و خالقِ اثر هنری به انسانی خاص‌تر از همیشه تبدیل گشت؛ رهاورد چنین نگرشی آن شد که فهم اثر هنری و ارزش‌های پنهان در آن، برای غالب اقشار عامه ناممکن شد و میان عالم هنر و عالم عامه شکافی عمیق پدید آمد.

با ورود به دوران پست‌مدرن و شکاکیت حاصل از آن، سلایق عامه‌پسند اهمیت یافت و امر اقتصادی برای هنر به‌عنوان یک حقیقت - که تا پیش‌ازاین به حاشیه رانده شده بود- امکان بروز یافت و نگاه نخبه‌گرا از عرصه‌ی هنر رخت بَربست و زمینه‌های رشد انواع هنر، براساس «ایده‌گرایی» و «بیان مفهومی» باز شد. ظهور رسانه‌های مختلف بر رشد این روند دامن زد و در نهایت ما را وارد دورانی نمود که تعریف معنای هنر و ارزش هنری در آن، به واسطه‌ی درگیری و هم‌پوشانیِ هنر با دیگر وجوه زیست بشری، شاید از هر زمان دیگری دشوارتر شده است.

در تمامی این دوران‌های پرفرازونشیب، یک امر مشترک وجود دارد و آن اینکه هنر، همواره امری وابسته به نهاد است که در زیر سایه‌ی آن بازمعنا می‌شود؛ چه‌آن‌زمان که در سیطره‌ی نهاد مذهبی است؛ و چه‌آن‌زمان که به واسطه‌ی ظهور آکادمی‌های هنر، در لوای معانی زیبایی‌شناسانه تعریف می‌شود، و چه‌آن‌زمان که با حمایت نهاد قدرت و خاندان اشراف‌، بیانگری سیاسی می‌یابد، و چه امروز که به واسطه‌ی نهادِ اقتصاد به‌عنوان کالایی سودبخش ارزش‌گذاری می‌شود. در واقع نهادِ قدرت، همواره با هنر، ارتباطی ناگسستنی دارد و هرچند در طول تاریخ این نهاد، بارها تغییر موقعیت می‌دهد، اما هیچ‌گاه از بدنه‌ی هنر جدایی نمی‌یابد. شایدبه‌همین‌دلیل هایدگر، تاریخ هنر را «تاریخ فراموشی هنر» می‌نامد؛ چرا که در پیچ‌وخم گذر تاریخ، امر هنری و ارزش هنری همواره به‌واسطه‌ی نهادِ حاکم بر دوران، دچار تحول می‌شود و این تحول- که امری غیرقابل‌انکار است- سبب فراموشیِ ارزش‌های هنر، به‌صورت امری مستقل می‌گردد. 

در دنیای امروزین ما، نهاد حاکم بر جامعه‌ی بشری، اقتصاد است و نهاد اقتصاد، معنابخش اصلیِ بسیاری از مفاهیمی است که وجوه مختلف عالم را بازمعنا می‌کند. در این میان هنر، امری مستثنا از دیگر امور نیست و نفیِ نگاهِ برآمده از نهادِ اقتصاد بر هنر، منجر به گسست «میدان هنر» می‌شود که در آن هنرمند، اثر هنری، مخاطب، گالری و نهاد اجتماعیِ هنر با مسأله‌ی اقتصاد هنر در ارتباط هستند. بنابراین نمی‌توان ارزش هنر را صرفاً بر بنیان فرهنگ یا هویت ملی و بومی تعریف نمود، بلکه باید پذیرفت بخشی از ارزشمندیِ اثر هنری توسط نهاد اقتصاد هنر در تاریخ امروزین بشر تعریف می‌شود و گریزی از آن نیست.

قدرت نهاد اقتصاد در دنیای امروز را شاید بتوان از اصطلاحات نوظهوری دریافت که در دنیای گذشته وجود نداشته ولی امروزه جزو لاینفک جامعه‌ی چندوجهی معاصر است. «اقتصادِ فرهنگ»، «کالاشدگی»، «صنعتِ فرهنگ» و یا «هنر جهانی»، جدای از هر نوع رویکرد مثبت یا منفی که به آنها داشته باشیم، محصول زیستِ انسان معاصر در جهان اکنون است. در این میان، رشد بازار هنر و سربرآوردن حراجی‌ها و مارکت‌های خصوصی در اقصی نقاط جهان، امری قابل‌پیش‌بینی می‌نماید که هنوز به واسطه‌ی نوظهور بودن، تمامی قابلیت‌ها و ظرفیت‌های خود را بروز نداده است.

هرچند کلکسیونری و علاقمندی به جمع کردن اشیاء عتیقه، کاری است که از گذشته رواج داشته، اما تنها در دوران معاصر است که اثر هنری، با حفظ ارزش‌های آنتیک، امکان و ظرفیت کالای قابل مبادله با پیش‌بینی ارزش رو به رشد اقتصادی را یافته و به همین جهت، اشتیاق به ورود در بازار هنر در میان سرمایه‌داران نیز رو به افزایش گذاشته است. مثلاً حراجی کریستیز به‌عنوان بزرگ‌ترین حراج‌گذار امروز جهان، فعالیت خود را از نیمه‌ی قرن 18میلادی آغاز کرد، اما دامنه فعالیتش تا دهه 1980 صرفاً در انگلستان بود و در این دهه به فکر تأسیس دفتر در دیگر کشورها افتاد و دامنه‌ی فعالیت‌های خود را گسترش داد و در سال 2006 به منطقه خاورمیانه رسید.

به بیان دیگر، توجه به ارزشمندیِ اثر هنری، به‌عنوان یک کالای قابل معامله، در دوران معاصر بیشترین ظرفیت را یافته و در کنار دیگر ارزش‌های مسلم اثر هنری، اعم از ارزش‌های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی، امکانی قابل‌توجه را بروز داده است.

در این میان، نکته‌ی قابل‌تأمل آن است که رشد اقتصاد هنر و به‌تبع آن افزایش حراجی‌ها به عنوان یکی از محل‌های مبادله‌ی آثار هنری چه تأثیری بر هنر دارند؟

برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید به مفهوم «ارزش اثر هنری» پرداخت. ارزشمندیِ هر اثر هنری را با معیارهای متفاوتی می‌توان سنجید. اثر به‌صورت منفرد و جدای از زمینه‌ی شکل‌گیری آن، به‌واسطه‌ی معیارهای زیبایی‌شناختی قابل سنجش است، اما این معیارها به تنهایی، ارزش یک اثر را نمی‌سازند. در واقع در کنار این معیارهای زیبایی‌شناسانه - که فی‌النفسه در اثر موجود هستند -هویت هنرمندِ اثر نیز بر ارزشمندی اثر تأثیرگذار است و نقشی تعیین‌کننده دارد؛ چه بسیار آثاری که در طول تاریخ ارزشمند تلقی شده‌اند ولی به‌واسطه‌ی آنکه مشخص شده توسط هنرمندی خاص خلق نشده‌اند، ارزش خود را از دست داده‌اند؛ در چنین بستری گویی امضای یک اثر، معیار اصالت آن اثر دانسته می‌شود و با تغییر نام هنرمند، ارزش اثر دچار  تغییر می‌شود؛ هرچند به لحاظ فرم تغییری نکرده است.

تفسیر بینامتنیِ اثر در نسبتِ آن با زمینه‌های شکل‌گیری اثر، تاریخ، اصالت (ارجینالیتی) و قدمت، از دیگر معیارهای ارزش اثر هنری است که پرداختن به هر یک از آنها نوشتاری مستقل می‌طلبد، اما نکته‌ای کلیدی در این ارزش‌گذاری وجود دارد: هرچقدر اثر هنری و هنرمند اثر شناخته‌شده‌تر باشند، ارزش اثر افزایش می‌یابد. مونالیزا اثر لئوناردو داوینچی، قطعی بسیار بزرگ، متریالی خاص و یا موضوع عجیبی ندارد، اما در کنار معیارهای بالای زیبایی‌شناسانه و تکنیکال آن و همچنین جایگاه هنرمند، از شهرت جهانی نیز برخوردار است و شاید ‌اغراق نباشد اگر بگوییم شناخته‌شده‌ترین پرتره‌ی جهان است. این «شناخته‌شده‌ترین بودن» خود، یکی از معیارهای ارزشمندی اثر است. گویی هربار که اثر توسط چشمان یک انسان دیده می‌شود، چیزی بر آن افزوده می‌شود که آن را ارزشمندتر می‌کند؛ چیزی که به آن به زبان ساده، شهرت می‌گوییم. «نهاد اجتماعی هنر» وابسته و تقویت‌کننده‌ی همین شناخته‌شده بودن و شهرت است.

آثار هنری، به‌جز زمانی که در بستر آئینی قرار می‌گیرند، صرفاً به‌واسطه‌ی قرارداد جمعیِ انسان‌ها بر سر تناسب، زیبایی، هارمونی و دیگر ادله‌ی زیبایی‌شناسانه، «هنر» دانسته می‌شوند و این «هنری بودن» به واسطه نهاد اجتماعیِ هنر رسمیت می‌یابد. هرچه نهادهای هنریِ بیشتری یک اثر را شأنیت هنری ببخشند، اثر ارزشمندتر می‌شود و این ارزشمندی، با شناخته شدنِ اثر هنری و هنرمند نیز همراه است.

حراج‌ها این امکانِ دیده‌شدن و شناخته‌شدن را برای اثر هنری و هنرمند ایجاد می‌کنند. در واقع حضور یک اثر در حراجی، علاوه‌برآنکه امکان ارزش‌گذاری را برای خریداران فراهم می‌کند، توسط مخاطبان علاقه‌مندی که الزاماً خریدار نیستند دیده می‌شود و این دیده‌شدن، فی‌النفسه امکان و موقعیت خاصی است که شاید تکرارپذیر نباشد. مواجهه‌ی رودررو با یک اثر هنری، که سال‌ها در میان آثار یک مجموعه‌دار قرار داشته و مدتهاست به نمایش درنیامده، برای بسیاری از هنرشناسان فرصتی مغتنم است که این امکان را فراهم می‌آورد تا اثر هنری از یک شیء خصوصی و در تملک فردی، به عرصه دیدار عمومی آورده ‌شود و رویارویی با اصل اثر را برای مخاطبان ممکن ‌سازد. همچنین با ورود به عرصه عمومی، اثر، امکانِ شناخته‌شدن مجدد را همراه با باززایی در خاطره جمعی انسان‌ها بدست می‌آورد.

ازسویی‌دیگر، در دنیای امروز برندینگ و برندسازی، موضوع مهم دیگری است که می‌تواند در حراجی‌ها ایجاد می‌شود. فارغ از بحث‌هایی که می‌توان در خصوص دلایل مشهورشدن یک هنرمند نسبت به دیگر هنرمندانِ هم‌عصرش مطرح کرد، بعضی هنرمندان از این اقبال برخوردار می‌شوند که وارد حیطه برندینگ شوند. ورود به این حیطه ممکن است دلایل مختلفی اعم از ویژگی‌های سبکیِ هنرمند، میزان تأثیرگذاریِ تاریخی یا فرهنگیِ هنرمند، مردمی‌بودن و اقبال عمومی نسبت به او، و یا حمایت نهادهای قدرت از هنرمند را داشته باشد، اما آنچه مسلم است برندها ارزش «سرمایه‌ی نمادین» خلق می‌کنند و ارزشِ افزوده‌ای را به آن کالا - فارغ از هر آنچه که باشد- اضافه می‌کنند. حراج‌ها علاوه‌برآنکه برای اعتباربخشی به خود، به ارائه آثار هنرمندانِ برند شده تمایل دارند، با ایجاد زمینه‌ی دیده‌شدن و شناخته‌شدنِ اثر، امکان اقبال عمومی را برای هنرمند افزایش می‌دهند و بدین طریق، خود می‌توانند زمینه‌ی برندسازی را برای یک هنرمند فراهم کنند. از آن‌جا که برندینگ همواره با امر اقتصادی، شهرت عمومی و شناخته‌شدن در ارتباط است حراج‌ها تمایل دارند بر‌روی‌آن سرمایه‌گذاری می‌کنند. این موضوع در کشورهای توسعه‌یافته به‌خوبی قابل‌پیگیری است و همکاری هنرمندان با دیگر برندهای شناخته‌شده مانند لباس، کیف و کفش و غیره، تنها در بستر برندینگ معنا می‌یابد.

نکته‌ی حائز اهمیت دیگر در حراجی‌‌ها، تقویت جریان دادوستد آثار هنری است که علاوه‌بر تأثیرگذاری اقتصادی، یک «رفتار فرهنگی» را شکل می‌دهد و به بهایافتن هرچه‌بیشتر هنر یاری می‌رساند. بی‌شک حراج‌ها بر اقتصاد کلان مارکت هنر تأثیری مثبت می‌گذارند. با بالا رفتن قیمت کارهای ارائه‌شده در یک حراجی، کل مارکت هنر ارتقاء می‌یابد و زمینه برای افزایش ارزش مالیِ آثار دیگر هنرمندان نیز فراهم می‌شود. ازسوی‌دیگر حراج‌ها با بالا بردن کمیت داد و ستد مالی در عالم هنر، می‌توانند زمینه‌ساز افزایش کیفیت کارهای ارائه‌شده، تشویق هنرمندان جوان و حتی تعددیافتن گالری‌ها شوند. این زمینه‌سازی برای فعالیت مالی و کسب درآمد توسط هنرمند، گالری‌دار و مجموعه‌دار، سبب می‌شود که هنر نه به‌مثابه یک سرگرمی، بلکه همچون یک شغل نگریسته شود و در دنیای امروز که هر چه بیشتر به سمت تخصص‌گرایی سیر می‌کند این نکته امری قابل‌توجه است.

علاوه‌بر موارد گفته‌شده حراج‌ها بر امور فرهنگی و اجتماعی نیز تأثیرگذار هستند. ساده‌انگارانه است که حراجی را صرفاً به یک بنگاه بده‌بستان اثر هنری برای دستیابی به سود مالی تقلیل دهیم. هرچند دستیابی به رشد اقتصادی و سودآوری، بخش مهمی از اهداف یک حراجی است، اما مظاهر اقتصادی این حراج، قطعاً فرهنگی نیز هست. مثلاً تغییر در باورهای عامه پیرامون هنر، یک امر فرهنگی است. اینکه توجه جامعه به امور هنری جلب شود، جدای از آنکه اقشار مختلف پیرامون بالا یا پایین بودن قیمت‌ها بحث کنند و یا درخصوص ارزش فلان اثر به ابراز نظر بپردازند، ایجاد زمینه برای یک «کنش فرهنگی» است که توسط مردم ایجاد می‌شود و ذهن و فکر آنها را نسبت به امر هنری تحریک می‌کند. در همین کنش‌های فرهنگی و ابراز نظرهای فردی است که زمینه برای پیوند هنر با زندگی برقرار می‌شود و هنر نه به‌عنوان یک امر دست‌نیافتنی و کهنه که صرفاً باید در موزه جا داده شود، بلکه به عنوان یک امر حاضر و زنده، که کنش‌گرا و کنش‌پذیر است و می‌تواند موضوع بحث باشد به میدان می‌آید و بدین ترتیب پیوند میان هنر و زندگی، دوباره برقرار می‌شود. 

همچنین در دنیای معاصر که خرده‌فرهنگ‌ها امکان دیده‌شدن یافته‌اند، ارائه‌ی آثار هنری از کشور‌های مختلف در حراجی‌ها و سطوح بین‌المللی، با تأثیرگذاری فرهنگی و تاریخی همراه است؛ از آنجا که هر اثر هنری برآمده از تجربیات زیسته‌ی یک هنرمند است، می‌تواند همچون محملی برای بیان جهان هنرمند باشد که با قرارگیری در برابر دیدگان دیگر انسان‌ها همچون یک رسانه عمل می‌کند و داده‌های تاریخی، قومی، فرهنگی، عقیدتی و هویتی خود را با آن‌ها به اشتراک ‌می‌گذارد. این امر در دنیای تکثرگرای امروز قابلیتی مهم و درخورتوجه خصوصاً برای کشورهای درحال‌توسعه است که موجبات آشنایی هرچه بیشتر دیگر مردمان را با آن‌ها فراهم می‌آورد.

آنچه که دراین‌میان باید به آن توجهی ویژه داشت آن است که گرچه حراج‌ها و بازارهای هنری، در سطح کلان تأثیر مثبتی بر هنر دارند، اما در سطوح عمیق‌تر، نیازمند دقت‌نظر مدیران و برنامه‌ریزان کشوری نیز هستند تا اعتمادسازی در سرمایه‌گذاری اقتصادی و فرهنگی را در جامعه به درستی و همزمان با هم به پیش برند و ارتقاء دهند. همچنین باید توجه داشت که نقد و ارزش‌گذاری فرهنگیِ آثار هنری، امری متفاوت از ساز و کار اقتصادیِ حراجی‌هاست و از این رو حضور پویا و تأثیرگذار منتقدین، تاریخ‌نگاران و متخصصین حیطه‌ی هنر را می‌طلبد تا با نگاهی موشکافانه، حساسیت نسبت به امور هنری را در جامعه ایجاد کنند و با بسترسازی علمی و تخصصی به آن جهت دهند. یافتنِ دانش و آموزش در خصوص هنر، امری زمان‌بر است که کار فرهنگی و بسترسازی مناسب را طلب می‌کند و می‌باید توسط ارگان‌های فرهنگی‌ای به‌جز حراجی‌ها ایجاد شود. تنها درآن‌صورت است که دادوستد آثار هنری، به دور از هیجان‌گرایی‌ها، ابراز نظرهای احساسی، آنی و غرض‌ورزانه، امکان رشد می‌یابند و موجب ارتقاء جامعه می‌شوند.

نویسنده (ها)

سمیه رمضان‌ماهی
مقالات مرتبط

حراج‌ها؛ جایی که هنرمندان می‌توانند مرئی شوند
امیر راد در این مقاله تأثیر حراج بر جنبه‌های گوناگون هنر و فرآیند خلاقه‌ی آن را مورد کندوکاو قرار داده است. این یادداشت در ویژه‌نامه‌ی آرتچارت به‌ مناسبت پانزدهیمن دوره‌ی حراج تهران، در دیماه 1400 به چاپ رسیده است. 
2 بهمن 1400

روان‌شناسی حراج‌ها؛ چه عواملی در برگزاری یک حراج موفق دخیل هستند
عوامل بسیاری در برگزاری یک حراج‌ دخیل هستند که در بیشتر اوقات از چشم نظاره‌گر عادی به دور می‌مانند. زمانی که اثری برای فروش در یک حراجِ مطرح عرضه می‌شود، نوع چینش و ترتیب اثر در پیش نمایش و کاتالوگ، اینکه مجری حراج کیست و حتی احساساتی که در حین خریدوفروش در خریدار برانگیخته می‌گردند، همگی اهمیت می‌یابند. در ادامه به برخی از عواملی که دُن تامپسون در کتاب سال 2008 خود با نام «کوسه‌ی ش...
13 آبان 1402

حراج‌ها و بازار ثانویه؛ مروری بر کتاب اقتصاد هنر معاصر
کتاب اقتصاد هنر معاصر اثر الیسا زرلونی به بازارها، راهبردها و نظام ستاره‌سازی هنر می‌پردازد. بخشی از این کتاب بر حراج‌ها و بازار ثانویه مترکز است که در ادامه خلاصه‌ای از آن را می‌خوانید. متن ذیل از ترجمه حمیدرضا شش‌جوانی و لیلا میرصفیان که توسط فرهنگستان هنر منتشر شده، در دسترس شما قرار گرفته است.
1 بهمن 1402
درج دیدگاه

* نشان دهنده فیلد الزامی