سمنان،
سمنان، بلوار قائم، نبش خيابان میرحاج
28 اردیبهشت17 May - 28 خرداد 140317 June 2024
خط خطى، طراحى، آرکائیک، هنر، فشردگى، استتیک، بیان، فرم، رنگ، کاغذ، کتاب، خط، سطح، ایده، اندیشه، احساس، تناقضات، بازى، طنز ، ناهنر ، صفر ، نرسیدن به تصویر، شکست، عادت به شکست، عادت به شکست بعنوان توان و انگیزه، تصویر.
اینچنین، تصاویرى که زیر دست هنگام کار شکل میگیرند. درونى ، شخصى و خصوصى، بازیگونه، بدون هدف یا فلسفه خاص. یک کنش و واکنش بر اساس اینکه " اتفاقى خواهد افتاد" که مرا غافلگیر خواهد کرد، شادم میکند ، مرا از عادتهاى روزمره گى بیرون خواهد کشید، حسى برای یافتن، براى کشف چیزى که به بیهودگى معنا بدهد. با خط رفتن، چیزى در مقابل ناپایدارى ، پیگیرى ردهاى موجود یا ردهاى نویى که در حین کار نمایان شده اند، مترصد و هوشیار بودن.
در تفاوت با نقاشى میتوانم با طراحى بدون برنامه ریزى شروع کنم، حتى با خلأ ذهنى یا تهى از هر مفهومى. نقاشى روى بوم نیازمند نقشه و برنامه ریزى است که طى زمانى طولانى و در چارچوب خط و ربط تصویرى خاصى شکل میگیرد. در مقابل طراحى امرى جانبى، حاشیه ایست، چیزى از درون سیالیت ذهن، از آگاهى کشف و شهود. تصاویرى که خود را بى مناسبت یا دلیلى از دست رها میکنند.
طراحى ها تازه و پر طراوتند ، غیر منتظره. امرى روان و بى ادعا که اغلب در نقاشى از دست میرود. برگ هاى طراحى که سالها در دفتر ها پوشیده میمانند و با اینحال ُپرند از آزادى، نا هدفمندى و چیزى کنترل نشده؛ کارهایى که غالبأ ناتمام و گشوده خواهند ماند.
بعضى وقتها در بازنگاه دفترهاى طراحى حس میکنم دست غریبه اى آنها را کشیده. هنگام طراحى مرزى مابین تصمیمات خودآگاه و ناخودآگاه نیست. اینجا من با هر آنچه بر سطح کاغذ میگذرد یکى شده ام.
چگونگى روش هاى شروع طراحى متفاوتند. گاهى یک تصویر ذهنى، گاه از روى یک عکس یا نقاشیهاى دوران هاى قبل یا حرکت بى اختیار قلم برصفحه کاغذ، بى هیچ تصورى. در چنین حالتى مترصد این هستم که خط خطى ها مرا به کجا میبرند و تلاش میکنم براى اتفاقات روى کاغذ باز بمانم. بیشر اوقات غافلگیر میشوم که بعد از مدت کوتاهى خط خطى ها جان و روح میگیرند، روحى که همیشه بزرگتر از من است و همیشه کوچکتر از من.
بعضى وقتها هم با برنامه و روى سوژه خاصى طراحى میکنم. براى مثال اندامى را از نقاشان مورد علاقه ام در تاریخ هنر در کنار اندامى واقعى از زمانه خودمان قرار میدهم؛ تلاشى براى فشرده کردن گذر زمان در فرم. در نهایت فرقى نمیکند که من در قصدم موفق بوده یا نباشم، فشردگى فرم بر اساس پس زمینه فکرى در باره این طراحى ها به آنها روح و جان تازه اى میبخشد، فضایى مشبع که در آن گویا جان هایى با هم برخورد میکنند و همزمان از کنار هم میگذرند. در برخورد با آثار هیرونیموس بوش از همان ابتداى جوانى توجهى جدى به جنون داشتم، امرى که هنوز هم ذهنم مشغول آن است و در نقاشى هایم هم آنرا پیگیرى میکنم، جنونى که اگرچه در طراحى ها بازیگونه جلوه میکند، اماً من آنرا براى ادراک مفهوم "پیوند مابین هنر و زندگى " با جدیت آنرا دنبال میکنم.
در گذر زمان مفهوم واژه طراحى براى من تغییر کرده و از آنجا که من بندرت در کارم به آرامش و رضایت میرسم، نمیتوانم به سبک و روشى خاص تن دهم. با آنکه با هر سوژه مدتها و با فشردگى در چالش هستم، وقتى انگیزه و انرژى اولیه کمرنگ میشود، دست به کارى تازه میبرم. چالش و شهامتِ تغییر اصل و اساس کارند. با این ها میتوانم حد و مرز، توانائیها و پتانسیل خودم را به آزمایش بگذارم؛ بیشتر به مفهوم معنوى تا امکانات تکنیکى.
طراحى همراه همیشگى من از همان سال هائیست که دانشجو بودم و هنوز با طراحى هیجان زده و برانگیخته میشوم. طراحى آشنایى است پر از ابهام و غریبگى و بهانه خوبى براى نرسیدن، انگیزه براى یک ماجراجویى تازه.
اینچنین، تصاویرى که زیر دست هنگام کار شکل میگیرند. درونى ، شخصى و خصوصى، بازیگونه، بدون هدف یا فلسفه خاص. یک کنش و واکنش بر اساس اینکه " اتفاقى خواهد افتاد" که مرا غافلگیر خواهد کرد، شادم میکند ، مرا از عادتهاى روزمره گى بیرون خواهد کشید، حسى برای یافتن، براى کشف چیزى که به بیهودگى معنا بدهد. با خط رفتن، چیزى در مقابل ناپایدارى ، پیگیرى ردهاى موجود یا ردهاى نویى که در حین کار نمایان شده اند، مترصد و هوشیار بودن.
در تفاوت با نقاشى میتوانم با طراحى بدون برنامه ریزى شروع کنم، حتى با خلأ ذهنى یا تهى از هر مفهومى. نقاشى روى بوم نیازمند نقشه و برنامه ریزى است که طى زمانى طولانى و در چارچوب خط و ربط تصویرى خاصى شکل میگیرد. در مقابل طراحى امرى جانبى، حاشیه ایست، چیزى از درون سیالیت ذهن، از آگاهى کشف و شهود. تصاویرى که خود را بى مناسبت یا دلیلى از دست رها میکنند.
طراحى ها تازه و پر طراوتند ، غیر منتظره. امرى روان و بى ادعا که اغلب در نقاشى از دست میرود. برگ هاى طراحى که سالها در دفتر ها پوشیده میمانند و با اینحال ُپرند از آزادى، نا هدفمندى و چیزى کنترل نشده؛ کارهایى که غالبأ ناتمام و گشوده خواهند ماند.
بعضى وقتها در بازنگاه دفترهاى طراحى حس میکنم دست غریبه اى آنها را کشیده. هنگام طراحى مرزى مابین تصمیمات خودآگاه و ناخودآگاه نیست. اینجا من با هر آنچه بر سطح کاغذ میگذرد یکى شده ام.
چگونگى روش هاى شروع طراحى متفاوتند. گاهى یک تصویر ذهنى، گاه از روى یک عکس یا نقاشیهاى دوران هاى قبل یا حرکت بى اختیار قلم برصفحه کاغذ، بى هیچ تصورى. در چنین حالتى مترصد این هستم که خط خطى ها مرا به کجا میبرند و تلاش میکنم براى اتفاقات روى کاغذ باز بمانم. بیشر اوقات غافلگیر میشوم که بعد از مدت کوتاهى خط خطى ها جان و روح میگیرند، روحى که همیشه بزرگتر از من است و همیشه کوچکتر از من.
بعضى وقتها هم با برنامه و روى سوژه خاصى طراحى میکنم. براى مثال اندامى را از نقاشان مورد علاقه ام در تاریخ هنر در کنار اندامى واقعى از زمانه خودمان قرار میدهم؛ تلاشى براى فشرده کردن گذر زمان در فرم. در نهایت فرقى نمیکند که من در قصدم موفق بوده یا نباشم، فشردگى فرم بر اساس پس زمینه فکرى در باره این طراحى ها به آنها روح و جان تازه اى میبخشد، فضایى مشبع که در آن گویا جان هایى با هم برخورد میکنند و همزمان از کنار هم میگذرند. در برخورد با آثار هیرونیموس بوش از همان ابتداى جوانى توجهى جدى به جنون داشتم، امرى که هنوز هم ذهنم مشغول آن است و در نقاشى هایم هم آنرا پیگیرى میکنم، جنونى که اگرچه در طراحى ها بازیگونه جلوه میکند، اماً من آنرا براى ادراک مفهوم "پیوند مابین هنر و زندگى " با جدیت آنرا دنبال میکنم.
در گذر زمان مفهوم واژه طراحى براى من تغییر کرده و از آنجا که من بندرت در کارم به آرامش و رضایت میرسم، نمیتوانم به سبک و روشى خاص تن دهم. با آنکه با هر سوژه مدتها و با فشردگى در چالش هستم، وقتى انگیزه و انرژى اولیه کمرنگ میشود، دست به کارى تازه میبرم. چالش و شهامتِ تغییر اصل و اساس کارند. با این ها میتوانم حد و مرز، توانائیها و پتانسیل خودم را به آزمایش بگذارم؛ بیشتر به مفهوم معنوى تا امکانات تکنیکى.
طراحى همراه همیشگى من از همان سال هائیست که دانشجو بودم و هنوز با طراحى هیجان زده و برانگیخته میشوم. طراحى آشنایى است پر از ابهام و غریبگى و بهانه خوبى براى نرسیدن، انگیزه براى یک ماجراجویى تازه.