تهران،
خیابان کریمخان زند، خیابان شهید عضدی (آبان جنوبی)، خیابان سپند، پلاک ۱/۶۹
14 آبان5 November - 5 آذر 140026 November 2021
چیزی به نام داستان بزرگ وجود ندارد" تلاش چند سال اخيرمن سیامک فیلی زاده برای خرد و تفکیک کردن کلان روایت تاریخ است. تلاشی که از پروژه زیرزمین شروع شد و امروز به اینجا رسید این جزئی نگری ها روایت های تاریخ بخوانید گذشته را به امروز و حال بدل و مرز میان خیال و واقعیت را از بین می برند. همه این تصویرها کلاژها آدمها ومكانها از آشفتگی هایم سرچشمه گرفته اند هدفم از این نمایشگاه به اشتراک گذاشتن این برآشفتگی و احساس از هم گسیختگی ام با مشاهده گران این تصاویر و قصه ها است که بپرسم، آیا شما هم به اندازه من برآشفته اید؟ چندلایه گی و هم زمانی داستان ها و وقایع در این مونتاژها خيال و افسانه نیستند بلکه به نظر شرح حال همین امروز ما هستند داستان های خرد و کوچک این پروژه همان قدر از من دورند که به من نزدیک. روایت تورات انجيل و قرآن در کوچه خیابان های شهری به ظاهر خيالى اتفاق می افتد؛ شهری که گویا محله ای دور و اطراف ما است؛ شاید همین شهر خودمان، نفت خوار، فرمانده منجی دلقکه همه و همه نشان از نسبت خیالی و خیال پردازانه من باشهر و جامعه ای که در آن زندگی میکنم دارند. گویی برای من به غیر از نمایش حضور چندلایه و چندپارهی این جامعه رشته رشته شده راه دیگری برای زیستن وجود ندارد نگفتید که آیا به اندازه من برآشفته اید یانه؟ همه چیز در این جزئیات است. در بافت دیوارهای بتونی، در رنگ لباسهار در چهره های برافروخته در ترس ها وضيافتها و هزاران هزار خردنگاری که دانه دانه انتخاب شده اند و یک بر یک عکاسی شده اند و در کلینی روایی در کنار هم چیده شده اند "چیزی به نام داستان بزرگ وجود ندارد"، قصه اصلی همین جزئیات از دست رفته و کم اهمیت است که از کلان روایت ها شروع شدند و راوی داستانک هایی شدند که نه خیالی اندونه واقعی، نه اینجاییند و نه آنجایی
گویی همه شهروندان این شهر همان سازندگان برج بابل اندکه قصد کردند به خدا برسند. برج بابل نیست و نابود شد اما ایده رسیدن به خدا باقی ماند شاید همه ساختمان های بلند نشان از همین به خدا رسیدن باشند. قصه بابل را هم که می دانیم، اگر قصد رسیدن به جایگاه خدایی کنید، خداوند زبان هایتان را تغییر می دهد و امکان ارتباط را نابود داستان من روایت دیگری از به جایگاه خدا رسیدن و دچار نفرين خدا شدن است. بر این بار ساخته شده است. برجی با هزاران دفتر و مرکز اداری و تجاری برای جناب فرمانده. پسر برج در نامتناهی آسمان پنهان است، به خدا رسیده گویا این بار خداوند نفرینی نکرد، زبان ها را هم تغییر نداد. دلیلی هم نداشت. ساکنان شهر حتی با زبان مشترک هم فاقد درک یکدیگرند خیال خداوند قصه ما راحت است. چیزی به نام داستان بزرگ وجود ندارد
گویی همه شهروندان این شهر همان سازندگان برج بابل اندکه قصد کردند به خدا برسند. برج بابل نیست و نابود شد اما ایده رسیدن به خدا باقی ماند شاید همه ساختمان های بلند نشان از همین به خدا رسیدن باشند. قصه بابل را هم که می دانیم، اگر قصد رسیدن به جایگاه خدایی کنید، خداوند زبان هایتان را تغییر می دهد و امکان ارتباط را نابود داستان من روایت دیگری از به جایگاه خدا رسیدن و دچار نفرين خدا شدن است. بر این بار ساخته شده است. برجی با هزاران دفتر و مرکز اداری و تجاری برای جناب فرمانده. پسر برج در نامتناهی آسمان پنهان است، به خدا رسیده گویا این بار خداوند نفرینی نکرد، زبان ها را هم تغییر نداد. دلیلی هم نداشت. ساکنان شهر حتی با زبان مشترک هم فاقد درک یکدیگرند خیال خداوند قصه ما راحت است. چیزی به نام داستان بزرگ وجود ندارد