احمد مرشدلو با نقاشیها و طراحیهای واقعگرایانه و اجتماعیاش شناخته میشود. مرشدلو تحصیلات هنری خود را از هنرستان تجسمی پسران آغاز کرد. پس از آن وارد دانشگاه آزاد اسلامی شد و در رشتهی نقاشی ادامهی تحصیل داد و دورهی تحصیلات تکمیلی نقاشی را در دانشگاه هنر تهران سپری کرد.
نخستینبار آثار خود را در سال ۱۳۸۰ در گالری طراحان آزاد به نمایش درآورد. نخستین حضور بینالمللی او در سال 1385 در موزهی هنر جدید فرایبورگ بود و درسال 1394 با تابلوی «بازی بزرگ» در بیینال ونیز شرکت کرد. حضور در موزهی پرگامون برلين، آرتفر مسكو، موزه متروپوليتن توكيو و فرانسه و گالری مهر نيويورک و گالری جيمز گری لسآنجلس در کارنامهی پربار بینالمللی احمد مرشدلو به چشم میخورد و آثار او در مجموعههاي معتبر جهانی نظیر موزهی متروپوليتن نيويورک، گالری ساعتچی لندن و گالری ايام دبی نگهداری میشوند.
نقطه عزیمت آثار احمد مرشدلو بر ایدههای رئالیسم سوسیالیستی استوار است. او در پی احیای ایدهی هنر واقعگرایانهای است که به دغدغههای اجتماعی و مسائل طبقات فرودست میپردازد. اما در این راه از مختصات ارتودوکس و جزمی این شیوه فراتر میرود و افقهای جدیدی را پیش روی این شکل از واقعنمایی میگشاید. در این مسیر از یکسو در آثار خود وزن مضاعفی برای مسائل فرمی قائل میشود؛ این مازاد فرمی در برشهای قاطع خطوط کنارهنمای چهره و اجزای آن و نیز بافت فلزگونهای که با خودکار در پوست بدنها ایجاد میکند عیان است. و از سوی دیگر در نحوهی ترکیببندیها و همنشینی عناصر، از منطق خشک عینی عدول میکند و به سوی بیانی سمبلیک و شاعرانه میرود. با همهی این اوصاف اما تابلوهای او کماکان به تعریف والاتری از واقعیت که تابع دغدغههای سیاسی و اجتماعی اوست متعهد میماند.
اگرچه احمد مرشدلو اغلب افراد خانواده، دوستان و اطرافیان خود را دستمایهی خلق تابلوهایش قرار میدهد اما در نهایت این چهرهها تصاویر شخصی و خانوادگی باقی نمیمانند و به شمایلی عام تعمیم مییابند که مردمان عادی و فرودست ایران را نمایندگی میکنند. پهلوها و کفلهای برآمده و فربه، صورتهای چروکیده، خالهای گوشتی، دماغهای بزرگ. لباسهای مندرس و عادی.
بدنهایی که احمد مرشدلو موضوع کار خود قرار میدهد با معیارهای متداول زیبایی مطابقت ندارند. او نیز همچون کوربه، مردمان عادی کوچه و بازار را در مقام موضوع محوری آثار خود مینشاند. کسانی که برای قواعد رسمی هنر موضوعیت چندانی نداشتهاند: «من صدای طبقهی خاموشی هستم که از آن میآیم. مردُم من پشت درهای موزه نمیایستند، در راهروهای گالریها نمیچرخند، چشم نمیسایند تا دستی از پشت پنجرهای برایشان تکان بخورد. مخاطب من شغلی سخت دارد و دنبال نانش میدود. ایکاش گالری عرصهای مردمیتر بود و ایکاش رسانهها صدای ما را از دهلیز و قبرستان اثرهای هنری بیمخاطب به خیابانها میبردند.»