نقاشیهای آغداشلو صحنه رویارویی شکوه دوران کلاسیک گذشته با ازهمپاشیدگی و اضمحلال دوران معاصر است. مضامین انسانی با رویکردی اومانیستی و به شیوه اقتباسی، با دقتی موشکافانه و تبحری استادانه بر پیکر بوم نقش میشوند. با این حال آنچه این آثار را متفاوت میکند، تغییری ظریف در جایگذاری عناصر تصویری است که سبب میشود اثر، از عالم حیرت و افسونزده گذشته جدا شده و با قرارگیری در موقعیتی سوررئالیستی، مفاهیمی چون مرگ، فقدان هویت و زوال را به نقاشی بیفزاید و با این افزودن، صحنه نمایش داده شده را از شیوه صرف بازنمایی به عرصه معناسازی هنر مفهومی معاصر بکشاند. به بیانی دیگر نقاشیهای آغداشلو بیش از آنکه به دنبال بازآفرینش چیزی از گذشته باشند به دنبال خلق مفهوم و انتقال ایدهای معاصرند که زبان نمادین خود را در همنشینی هنر کمالگرایانه گذشته با مفاهیم هرج و مرجبرانگیز زندگی امروزی مییابند. آنچه این آثار را اهمیتی افزون میبخشد استفاده هوشمندانه هنرمند از عناصر بصری و نشانههای زبانی برای شکل دادن به بیان بصری نوینی است که در عین جهانشمول بودن، با خاطرات و تجربیات زیسته انسان معاصر همسوست. جهانی در اوج کمال و زیبایی با زوالی مستمر همراه است و این اصل حیاتی هستی، در آثار وی به واسطه ساخت و سازهای منضبط در کنار ایجاد حسی از خفگی، مرگ و از همپاشیدگی باززایی میشود.
اثر پیشرو یکی از متأخرترین آثار هنرمند از مجموعه خاطرات انهدام است؛ مجموعهای که بیش از چهل سال است ادامه یافته و بخشی از مهمترین و تأثیرگذارترین آثار نقاش را شامل میشود. اهمیت این مجموعه جدای از استمرار سالهای متوالی، از نگرش خاص هنرمند به هستی ناشی شده و به عنوان اصلیترین وجه تفکربرانگیز خلق اثر هنری او محسوب میشود. انسانهای تصویر شده در این مجموعه، به فرد خاص تاریخی و یا اسطورهای اشاره ندارند، بلکه مفهوم انسان را در کلیترین و اصیلترین صورت خود تصویر میکنند که به واسطه دور شدن از مرزهای اخلاق و سنتهای گذشته، در حال تخریب و مرگی تدریجی است.
در اثر حاضر اما اتفاق دیگری رقم خورده که جای تأملی دوباره دارد و هرچند به واسطه دارا بودن مفهوم زندگی و زوال، کمال و نقصان در ادامه مجموعه انهدام است، ولی به واسطه تغییری ظریف، نشان از ایمان قلبی و خوشبینانه نقاش در یکی از بحرانیترین سالهای قرن حاضر است. در این نقاشی، بر خلاف آثار پیشین، این بار تخریب و از میان رفتن نه در پیکره بلکه در فضای پیرامون آنها بازنمایی شده است. این نقاشی دولته نمایانگر دو وجه زنانه و مردانه وجود انسانی است که به واسطه کمپوزیسیون ایستا در حالتی آرمانی و روبهروی یکدیگر ایستاده و به هم چشم دوختهاند. نقاش به واسطه استفاده هنرمندانه از رنگ قرمز و سفید با نوارهای آبی، هر دو پیکره را در حالتی تجسم کرده که در عین تعادل با یکدیگر، یک جنس و مکمل هم دانسته میشوند؛ گویی یک روح در دو پیکر بسان زوجی زیبا و جوان در کنار هم ایستادهاند. اما جهانی که این زوج در آن به سر میبرند در سیاهی فرو رفته و به واسطه شعلههای آتش در حال سوختن، فروریختن و از میان رفتن است. در میان این از هم گسیختگی هولانگیز که همه چیز را فراگرفته، حتی گلها و پروانههای لباس زن در حال پرواز و گریزند، اما زن و مرد با نگاهی مطمئن و چشمانی پر از ایمان، بدون کوچکترین شک و شبههای، آرام ایستادهاند. در حقیقت انهدام در بیرون از ضمیر اصیل انسانی در حال انجام است. کلمه «اپیلوگ» به معنی فرجام نیز به عنوان نشانه متنی بر مضمون زوال عالم بیرون تأکید میکند که در کنار کلمه «آنو» و دو ایکس، تاریخ خلق اثر یعنی سال ۲۰۲۰ میلادی را نشان میدهد؛ سالی که جهان به واسطه حوادث تلخ، در ویرانی عظیم و خانمانسوزی فرو رفته؛ با این حال نقاش همچنان بر رستاخیز ققنوسوار بشر، از خاکستر ارزشهای ازمیان رفته امیدوار است و این رستخیز را ممکن میبیند؛ جایی که میتوان در آن به اتکای اکسیر عشق ایستاد و به دیگری تکیه کرد.