مجموعه مجسمههای برنزی بهمن دادخواه با عنوان «گروگانها» تجسم بصری تنهایی انسانهایی است که در میان خواستها و آرزوهای خود از یکسو و باید و نبایدهای جامعه، فرهنگ و زمانه خود از سوی دیگر گیر افتاده و در بنبست حاضر از این سرگردانی ملول و خسته، با حالتی از پای افتاده راه نجات و برونرفت را میجویند و نمییابند.
در اثر پیشرو دو پیکره انسانی بر یک صندلی نشستهاند. هرچند هنرمند از پرداخت هر نوع نماد جنسیتنما در ساخت اثر پرهیز کرده، اما وجود کودک نوزاد در آغوش یکی از دو پیکره، زن و مرد بودن و زوجیت را به صورتی واضح در ذهن مخاطب یادآور میشود. گویی مفهوم خانواده به واسطه مفهوم پدر، مادر و فرزند ایجاد میشود، مفهومی که پیش از این بارها دستمایه خلق آثار هنری بوده که شاید نزدیکترین آنها به اثر فوق در مجسمه «خانواده» اثر هنری مور دیده میشود. با این حال آنچه اثر دادخواه را ویژگی خاص میبخشد آن است که مجسمهها به واسطه حذف هر نوع جزیینمایی، فاقد هویت مکانی زمانی هستند و بدین دلیل، انسانیت را در معنایی کلان شامل میشوند.
پرهیز از فضاسازی و شخصیتپردازی پیکره را به بیانی مثالی از موجودیت انسان ارجاع میدهد و در این ارجاع آنچه درد، انزوا، اسارت، تنهایی و رنج را بیان میکند، کنده شدن از فضا، زمان و مکان است. به همین دلیل پیکرههای دادخواه برآمده از جنبشهای اکسپرسیونیستی تلقی میشود که درونمایه اگزیستانسیالیستی بر آنها حاکم است. در این سبک شخصی هر نوع کنشگری به واسطه بسته بودن دستها و پاها، چشم و گوش و دهان از فرد دریغ شده و در این انزوای ناخواسته راه برونرفتی به خارج قابل تصور نیست.
اثر پیشرو از وجهی خاص قابل تعمقی دوباره است. پیکره مرد، مانند دیگر پیکرههای مجموعه گروگانها با دست و پای بسته، کر و کور و لال مجسم شده؛ دستها و پاها با بند بسته شدهاند و صورت باندپیچی شدهاش او را از هر نوع ادراکی ناتوان ساخته، اما پیکره زن، فاقد چنین پرداختی است. گویی عنصر زایش که بیان نمادین خود را در تجسم کودک در آغوش زن مییابد، تنها خروج از حصار همیشگی تن است. به واسطه زایش، بند از دست و پای باز میشود و زبان گفتن و چشم دیدن آشکار میگردد.
دادخواه، علاوه بر اینکه چهرهای شناختهشده در عرصه تصویرگری کتاب کودک است، به عنوان مجسمهساز نیز در سطح جهانی و در حراجهای بینالمللی خوش درخشیده است.