دست بازی روزگار، شرایط مختلفی را برای انسان فراهم میآورد که گاهی گریز از آن ناممکن مینماید. آنچه میتوان تجربه زیسته آدمی نامید به واسطه درنگها و تردیدها شکل میگیرد و در گردش روزگار خود را بر روند زندگی تحمیل میکند. بزنگاه این انتخاب و تردید، بنمایه تابلوی پیشرو را شکل میدهد و ترجمانی نوین از دغدغههای وجودی هنرمند را بیان میکند. محبعلی در اینباره میگوید:
«زيستن در شرايط ناامن و نااستوار به ترديد فرد در چگونگي و كيفيت زندگي ميانجامد. نااستواري او را به انتخابهاي موقت و گذرا ميكشاند و توقف طولاني در ترديدها، عاقبت او را سهلنگر ميكند. چيزي شبيه به بازي كردن كه در آن به طور موقت در شرايط قوانين بازي قرار ميگيريم و تابع آن، قواعد بازي را تعقيب ميكنيم، اما وقتي زمان بازي بسيار طولاني ميشود ديگر بازي كردن، زيستنمان ميشود يا زيستنمان بازي كردن».
بیننده در این اثر با جمعیتی انسانی مواجه میشود که از درختی سترگ و پر شاخ و برگ بالا رفته و بر آن نشستهاند. ترک زمین به عنوان موطن اصلی و نشستن بر درخت، میتواند اشارهای ضمنی به مفهوم مهاجرت و شرایط نامطمئن پس از آن باشد که پیش از این نیز در برخی آثار محبعلی بیان شده است. از سوی دیگر درخت را میتوان سمبلی از زندگی و وجود بشری دانست که دو راهیهای انتخاب در آن بسان شاخههای بسیار هر روز مسیرهای متفاوتی را در پیش روی قرار میدهد. از دیگر سو عمل بالا رفتن و نشستن بر شاخههای درخت یکی از نوستالژیهای دوران کودکی است. بچههایی که دیروز از برای سرگرمی بالای درختان میرفتند امروز در تلاشی مداوم برای بالا رفتن و ترقی در مسیر زندگی هستند و به هر شاخهای برای بودن و ماندن متوسل میشوند. در انتخاب راه دچار تردید و دو دلی شده و این اضطراب مداوم را در کشاکش جریان زندگی فراموش میکنند. رهاورد چنین تلاشی گم کردن خود در هزارتوی بازی روزگار است؛ چیزی که از لذت بازیهای کودکانه جداست.