تهران،
خیابان آفریقا، بلوار گلستان، شماره ۲۶
26 شهریور17 September - 6 مهر 138928 September 2010
"ايستاده روبرو، در كنار پرده، پشت به باغ بی برگ."
روايت سعيد رفيعی از انسان ، تأويلی است كه او از آدمهای اطرافش می دهد وآنها را در دنيای ذهنی خود باز آفرينی می كند.زنی كه مو می برد ، پير مردی كه در پشت عكس پهلوانی اش سيگار می كشد ، كودكی كه با عروسك بازی می كند و زنانی كه صورت از ما پوشانده اند. اينها همه رفتارهايی روزمره اند كه درجهان بی زمين با نخ هايِی رفته به آسمان ، خيمه شب بازی غريب هنرمند را شكل می دهند. فضای برزخی اين نقاشی ها ترس از مرگ ، تنهايی ، كنترل شدن ، پيری و حتی ديده شدن را نمايش می دهند . اين آ ثار هم خوانشی اجتماعی را برمی انگيزند و هم معانی به شدت شخصی و درونی را.
هنرمند با برداشتن مرز ميان فضای بيرونی و اشياء و عناصری كه منعكس كننده فضای داخلی است ، ابديت خود را می آفريند .
او با آدمهايِی كه با نخ هايی از بالا كنترل ميشوند اما به روزمرگي خود مأ نوس اند و تلاشی براي رهايی نمی كنند، پرسش ابدی جبر و اختيار را پيش می كشد .انتهای اين نخ ها به كجا ميروند ؟ اين فضای آشنا اما نامأ نوس كجاست ؟ كششی كه در حل اين معماها نهفته است باعث دلپذيری اين آثارمی شود.همه عناصردر زيباترين شكل تنظيم شده اند اما آبستن لحظه ای فاجعه بارند و اين درست جايی است كه اين آثار را از آثار مشابه رمانتيك جدا ميكند . ارزش اين نقاشی ها در پرسش بنيادينی است كه با عناصر به ظاهر معمولی اما در چينشی تازه عرضه می كنند . پرسش هايی به قدمت انسان.
در اين آثار زيبايی به ما عرضه ميشود تا تخيلمان در پرده ای ديگر به لحظه ی رستاخيز برسد ، مانند مسيح در پشت ميز شام آخر ، آرام اما پر از طنين.
دكتر بهنام كامرانی
روايت سعيد رفيعی از انسان ، تأويلی است كه او از آدمهای اطرافش می دهد وآنها را در دنيای ذهنی خود باز آفرينی می كند.زنی كه مو می برد ، پير مردی كه در پشت عكس پهلوانی اش سيگار می كشد ، كودكی كه با عروسك بازی می كند و زنانی كه صورت از ما پوشانده اند. اينها همه رفتارهايی روزمره اند كه درجهان بی زمين با نخ هايِی رفته به آسمان ، خيمه شب بازی غريب هنرمند را شكل می دهند. فضای برزخی اين نقاشی ها ترس از مرگ ، تنهايی ، كنترل شدن ، پيری و حتی ديده شدن را نمايش می دهند . اين آ ثار هم خوانشی اجتماعی را برمی انگيزند و هم معانی به شدت شخصی و درونی را.
هنرمند با برداشتن مرز ميان فضای بيرونی و اشياء و عناصری كه منعكس كننده فضای داخلی است ، ابديت خود را می آفريند .
او با آدمهايِی كه با نخ هايی از بالا كنترل ميشوند اما به روزمرگي خود مأ نوس اند و تلاشی براي رهايی نمی كنند، پرسش ابدی جبر و اختيار را پيش می كشد .انتهای اين نخ ها به كجا ميروند ؟ اين فضای آشنا اما نامأ نوس كجاست ؟ كششی كه در حل اين معماها نهفته است باعث دلپذيری اين آثارمی شود.همه عناصردر زيباترين شكل تنظيم شده اند اما آبستن لحظه ای فاجعه بارند و اين درست جايی است كه اين آثار را از آثار مشابه رمانتيك جدا ميكند . ارزش اين نقاشی ها در پرسش بنيادينی است كه با عناصر به ظاهر معمولی اما در چينشی تازه عرضه می كنند . پرسش هايی به قدمت انسان.
در اين آثار زيبايی به ما عرضه ميشود تا تخيلمان در پرده ای ديگر به لحظه ی رستاخيز برسد ، مانند مسيح در پشت ميز شام آخر ، آرام اما پر از طنين.
دكتر بهنام كامرانی