نقاشیهای آیدین آغداشلو زیباییهای مسحورکننده کلاسیک را پیش روی مخاطب خود قرار میدهند. این زیباییها اما در کار او به شکل هوشمندانهای مورد تهدید قرار میگیرند تا محملی برای زبان انتقادی هنرمند شوند. «معما» (انیگما) یکی از مهمترین و متأخرترین سری از آثار آغداشلوست که اغلب با اقتباس از پرترههای رنسانسی و در مواردی خاص بر مبنای نسخه مچالهشدهای از مینیاتورهای شاخص ایرانی کار شده است. جلوه معمول این آثار، نیمتنه مرد یا زنی است در جامهای مجلل و هیبت کلاسیک که با کشیدن کیسه یا چیزی مشابه آن بر سر، موهوم و غیرقابل شناسایی شده است. فراتر از فقدان هویت در این شخصیتها، احساس خفگی شدید و عدم امکان تنفس آنها نیز تأثیری شوکآور بر بیننده گذاشته و کیفیتی اکسپرسیونیستی به آثار میدهد. شکل فراگیرتر آثار سری «معما»، مشتمل بر شمایلهای رنسانسی است که در پیشزمینه فضایی موهوم و دودآلود گاه سرد و یخزده همچون مجسمهای ساکن و بیجان ظاهر میشوند. مداخله مفهومی هنرمند در فرآیند بازنمایی پرترهها، عموماً با پوشاندن کامل سر و محو مطلق صورت و در مواردی نیز با خطخطیهای کنشی و ضربههای سریع پاستل به قصد مخدوش کردن هویت آن صورت میپذیرد. زبان کنایه و اعتراض در مجموعه «معما»، در قیاس با آثار پیشین هنرمند، شکل صریحتری داشته و از دلالتهای معنایی و اشارات سیاسی گستردهتری برخوردار است.در اين نقاشی سهلته، با عنوان «معمای شماره ۱۶» مشغله ذهنی قديمی نقاش در تصويرگری ایکونهای دوران رنسانس ايتاليا كه سروصورتشان در پارچه پيچيده شده دنبال میشود. در عین حال او در نگرشی تازه و متفاوت، به تنهايی و انزوای آنان نيز میپردازد. در این اثر هرم طلايی لته سمت راست – به نشانه خِرد هندسی – و سكه طلايی فرو رفته در برفِ لته سمت چپ – به نشانه عشق از دسترفته – حزن و حيرانی بانوی لته ميانی را تبيين میكنند. بدین ترتیب اثر از یک تراژدی آخرالزمانی صحبت میکند که به محاق رفتن عقل و اشراق نشانه آن است. در این اثر برخلاف دیگر آثار آغداشلو چهره روی سکه، تصویر یک مرد است، ضمن آنکه هرم طلایی نیز یک عنصر نمادین جدید در کار هنرمند است. در این نقاشی که اولین سهلتهای با گواش در کارنامه نقاش است، به خاطر اضافه شدن لتههای دو طرف، اين مجال و زمينه به دست آمده تا با تصوير كوهستانهای دوردست و برف فراوان گسترده بر روی زمين، مسئله تنهايی و انزوا به صورت درونمايه اصلی كار درآيد و بیش از پیش تأکید شود. گوستاو فلوبر، نویسنده فرانسوی قرن نوزدهم، درباره شخصيت زن كتاب معروفش «مادام بواری» گفته «اِما بواری خود من هستم». در اینجا نیز پرتره میانی میتواند تصویری کنایهای از خود نقاش باشد که بسیار تنها و آسیبپذیر است، اما آنچه اثر حاضر را به شکلی غریبتر و مرموزتر از دیگر آثار آغداشلو نشان میدهد، آسمان سبز رنگ چشمانداز پسزمینه است. سبزی آسمان حیاتبخش نیست، اما گویی آبستن تحولی شگرف است.آغداشلو بر تاریخ هنر ایران و جهان تسلط کافی دارد و در پی سالها کارشناسی و آشنایی با ظرافتهای هنر ایرانی، توانسته است پیشتر از همعصرانش، رویکرد «هنر اقتباسی» را در آثارش رقم بزند. این رویه روشی شناختهشده در هنر معاصر یا پستمدرن است که با گفتوگو و بازآفرینی وجوهی از هنر گذشته، جنبههایی معاصر به آن میافزاید. آغداشلو گاه نگارگری یا خوشنویسی ایرانی را بازآفرینی کرده و گاه نگارهای کلاسیک را با تمام جزییات و حتی ترکهایش نقاشی میکند. او بعضاً از راهکارهای سوررئالیستها مانند رنه ماگریت و یا جیورجیو دیکریکو سود میجوید و لذا در بیشتر نقاشیهایش گاه چیزی معلق، جابهجا یا مختلشده دیده میشود. او در این راهبرد، این نقاشیهای زیبا را مخدوش کرده یا لبههایشان را سوزانده و یا سوختن و ترک خوردن و مچاله شدن را نقاشی کرده است؛ شاید تنها در صورت بهخطر انداختن زیبایی است که میتوان بر خود زیبایی تأکید کرد. این به نوعی تصعید شدن در زوال است، یا به قول فیلسوف شهیر آلمانی، مارتین هایدگر «رو به مرگ بودن» تا امور حقیقی در جریان زندگی روزمره فراموش نشود. آغداشلو اما چنان این نقاشیها را در فضایی تازه و شخصی و عمیقاً متأثر از شرایط روزگار میآفریند که تصاویرش به یاد میماند. او از تاریخ هنر آغاز میکند اما به شکلی ژرف بر خاطره جمعی تأکید دارد. این نقاشیها به همان اندازه که بر جنبههای هنر جهانی تأکید دارند، اینجایی یا بومی نیز هستند.آغداشلو حتی وقتی از طبیعت یا شیئی بیرونی کار میکند – مانند نقاشیهای باغ ملک – باز جنبهای ذهنی به آن میدهد و گاه یک پنجره پوسته شده را «خودنگاره» مینامد. از این منظر اندیشیدن مدام او به زوال زیباییها، کیفیتی نمادین و نشانهشناختی پیدا میکنند. در کار وی همواره پوسیدن و متلاشی شدن و شکستن و خاک خوردن، راهی میشود برای شکوه بخشیدن و تجلیل از آنچه در تهدید قرار گرفته است. فرقی نمیکند که او پشت جلد مجله یا کتاب را طراحی میکند، شیئی قدیمی را بازسازی میکند یا نقاشی تازهای میآفریند، در تمام این موارد ظرافت و چیرهدستی را میتوان دید؛ چیرهدستیای که در کارِ با ارزش کردنِ آن چیزی است که رو به زوال دارد. این رویهای است نئو-رمانتیک که در آثار تعدادی از هنرمندان معاصر نیز دیده میشود. وزنِ عاطفی منظرهها و چشماندازهای آغداشلو از همینجا سرچشمه میگیرد. او همانطور که خود اشاره میکند مانند آن انسان تنهای آثار گاسپار داوید فردریش نقاش رمانتیک آلمانی قرن نوزدهم میماند که در تابلوی بسیار معروفش رو به منظره و هستی و پشت به مخاطب ایستاده است. آنطور که فردریش گفته: «احتیاج به تنهایی دارم تا بتوانم با جهان ارتباط برقرار کنم».