نقاشیهای رضا درخشانی سطوح وسیع و بزرگی از رنگهای درخشان است که در آن ادبیات و نقاشی به هم گره میخورد. دلبستگی نقاش به تأثیرات نوستالژیک تاریخ سرزمین مادری، سبب شده تلاش کند دستاوردهای کهن هنر ایران زمین را در قالب و هیئتی نو و امروزی بازآفرینی کند؛ به طوری که بخشی از مهمترین و شناختهشدهترین آثار او تحت تأثیر نگارگری، شعر، موسیقی و ادبیات ایرانی شکل گرفتهاند. در این میان، مجموعه نقاشیهای درخشانی را که بر محوریت تأثیر از نگارگری کهن ایران کار شدهاند میتوان ذیل سه مجموعه دستهبندی کرد: شکارگاه، مهمانی در باغ، شیرین و خسرو که گاهی تحت عنوان نغمههای شبانه پارسی نیز از آن یاد میشود.
درخشانی به واسطه سالها زندگی در غرب بهخصوص امریکا و فرانسه به خوبی با هنر اکسپرسیونیسم و آبستره آشنایی دارد، اما هیچگاه نتوانسته فرم فیگوراتیو را به کلی از اثر خود حذف کند. خود او در اینباره میگوید: «گمان میکنم همواره بر روی یک لبه هستم؛ لبهای که یک طرفش آبستراکسیون محض است و لبه دیگرش فیگوراسیون»
[۱].
این حرکت میان هنر آبستره و فیگوراتیو، سبب شده فرمهای انسانی، جانوری و گیاهی نگارگری نیز در دستان درخشانی ره به سوی تجریدی شدن ببرند. سادهسازی در فرم اشکال اسب در تابلوی پیشرو با تکرار مکرر فرمهای مربعگونه بدن انسانی، دستهای کشیده شده در روبهرو و سرهای متمایل به عقب، علاوه بر تکرار فرمیک و ایجاد ریتمی موسیقیایی، فرم انسانی و حیوانی را به شدت ساده کرده و به واسطه پرهیز از هر نوع عمقنمایی، تابلو را در گستره دشت فیروزهگون خود به وادی تکراری مفهومی میکشاند. عنصر تأثیرگذار بعدی، بافت است که به واسطه استفاده از متریالهای مختلف مانند رنگروغن، قیر، اکریلیک، براقکننده و ورق طلا، سطح تابلو را به صورت نیمبرجسته در آورده و مخاطب را به لمس سطح تابلو فرامیخواند. در واقع این سطوح پر از رنگ و لعاب که مانند هنر کاشیکاری یا فرشهای ایرانی مملو از رنگهای زنده و پرانرژی هستند، به واسطه قلم پویای درخشانی بستر بیانی جدیدی مییابند که در عین سادهنگاری از حس زیباییشناختی منحصر بهفرد نیز برخوردارند.
در تابلوی «سواران صبحگاه»، در دست هر سوار و یا فرد پیاده، یک مرغ تصویر شده که در تفکر حکمی شرق نمادی از جان و روح اهورایی انسانی است. دستهای از انسانها در صبحگاهی دلانگیز از غرب به شرق و به سمت سرزمین خورشید در حرکتند و مرغ جان در پیش روی ایشان روشنگر مسیر است. بدین طریق در این حرکت آرام و خرامان میان گلبوتهها تصویری از سرزمینی مثالی و بهشتوار شکل میگیرد که به واسطه ابعاد نامتعارف تابلو تشدید میشود و مخاطب را برای دقایقی کوتاه با خود همراه میکند. بهطوریکه باید چند گامی با اثر حرکت کرد تا تمامی نقشهای تصویر شده بر تابلوی پانارومایی درخشانی را تجربه کرد. این گستره فضایی به واسطه کش آمدن فرمها تشدید میشود و مخاطب را در عین تشویق به حرکت، به سلوکی آرام نیز فرامیخواند. وجهی از تعلیق زمان در اثر دیده میشود که لختی تأمل و تفکر و رهاشدن در میان لایههای رنگارنگ درخشان را طلب میکند. شاعرانگی نقاشیهای درخشانی در همینجا نمود مییابد و برای ایرانیان شاعرپیشه یادآور اشعار حافظ است که شاید الهامبخش این تابلو و نامگذاری آن نیز بوده است:
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد / به دست مرحمت یارم درِ امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست / برآمد خندهای خوش بر غرور کامگاران زد
خیال شهسواری پخت و شد ناگه دل مسکین / خداوندا نگه دارش که بر قلب سواران زد
[۱] . مکدورمت، امیلی (۱۳۹۵) مصاحبه با رضا درخشانی، ترجمه آکادمی هنر.