مجسمههای امیر معبد، که بر محور رموز آفرینش انسان شکل گرفته، اسطوره و گروتسک را در تلاش برای دستیابی به تخیلی خلاقانه به هم میآمیزد. کشف رموز هستی و چگونگی موجودیت یافتن، دغدغه همیشگی انسان در تمامی ادوار بوده است و امیر معبد نیز آن را به عنوان موضوع اصلی برای خلق مجموعه مجسمههای «آفرینش» خود انتخاب کرده است. وجود مجسمههای خدایان و انواع ربالنوعها برآمده از همین جستوجوی بشری است. هنرمندان به ترسیم و تصویر کردن چهره گریفینها، اسفینکسها و لاماسوها دست زدهاند؛ موجوداتی تلفیقی که آرزوی پرواز، جهشهای بلند، قدرت و شجاعت را برای انسان ممکن میسازند و بدین ترتیب تجسمی سوررئالیستی از «موجود برتر» را ارائه میدهند.
این پیکرهها به مجسمههای باستانی خدایان میمانند که قدرت و شوکت موجودات مختلف، یکجا، در آنها گرد آمده و خود نشان حضور جاودان نیروهای وجودی آنجهانیاند. ایزدان و الهههایی که علاوه بر تمام تواناییهای انسانی، بال پرواز دارند و همچون نور آسمانها و زمین، از فراسوی ملکوت به ناسوت میآیند و دوباره به لاهوت صعود میکنند.
پیکرههای خدایگونه معبد، پیش از آن که به تکامل برسند به این جهان فراخوانده و گرفتار شده و پای در سنگ ماندهاند. فرشتهای با پاهای کشیده و ظریف و بالهایی که به جای کتف از کفل برآمده و دستان ناقصاش به «ونوس میلو» میماند. نیم پیکرهایی که در میان راه تقابل و نزاعشان، یک نئاندرتال ناقص، همچون جنینی در حال افتادن است. پیکره، نهایت خلقت ناقص خویش را به نمایش میگذارد. اما پیکره چنان موجود ناقص و واماندهای است که گویی هرگز نخواهد توانست بر خلقتی که مسبب آن بوده نظارتی داشته باشد و پایانی بر آن رقم بزند. چنین است که انگار این موجود ناقصالخلقه، در هیئت فلز و سنگ، به زمین سقوط کرده و حالا با کمری خمیده و شکمی برآمده و اندامی که چندان ایستایی ندارد، بیهودهتر از پیش، همچنان پای در سنگ ایستاده است.