مجسمههای بهداد لاهوتی بیان سمبلیکی از دغدغههای بشری است. او که مجسمهسازی و استفاده از برنز را زیر نظر پرویز تناولی آموخته در پرداخت معناشناسانه آثار خود تلاش دارد مفهومی عمیق را به مخاطب انتقال دهد و در روند این انتقال برای لحظاتی او را از فضای زیسته و زندگی روزمره جدا کرده و به تعمق در تاریخ، حادثه، خبر، واقعه و گذر زمان وادارد.
اثر پیشرو از همین جنس است؛ دستانی بر آمده از فضایی لامکان و لازمان، بر چارچوبی چنگ زدهاند. تعلیق آنجا اتفاق میافتد که این دستان، موجودیت قاب را نگه داشتهاند، اما در عین حال گویی در پس این نگهداشتن، خود بر آن آویختهاند. موجودیت هر یک به دیگری وابسته است. قابی معلق در هواست و دستانی بیبدن، که گویی هستی تنهایشان محو شده، برای بودن بر قاب گره خورده و خود را بالا کشیدهاند. در عین حال، قاب بدون حضور دستان نمیتواند بایستد. این وابستگی، شاید بیانی تمثیلی از هستی و وجود وابسته هر یک از ابناء بشر است که هویتش، تنها در حضور دیگری معنا میشود و هستیاش در گرو وجود منهای دیگر است که موجودیت مییابد. دستانی که در همبستگی، چارچوب قوم، عشیره، جامعه، فرهنگ، نژاد و بشریت را شکل میدهند و در دل همین همبستگی معنا مییابند و شاید این، بیان همان شکوه هستی است.