نقاشیهای فریده لاشایی بازی نشاطآور ضربهقلمهای هیجانی و خطوط آزادانهای را به نمایش میگذارند که بیانگر شور هستی است و نوعی شوریدگی بصری را به دنبال دارد. او برای برقراری ارتباط با عناصر درونی خویش به طبیعت رجوع میکند و از آن الهام میگیرد، اما برای بازنمایی طبیعت به مکاشفه شکلی آن نمیپردازد، بلکه به جوهر حیات و شور زندگی و انرژی لایزال هستی توجه دارد. به همین دلیل است که شاخصترین جلوه طبیعت در آثار وی به هجوم طوفانی ضربهقلمها و خطوط بر گستره بوم میانجامد و هیاهویی بیپایان از هیجانات درونی و احساسات فردی هنرمند را پیش چشم مخاطب به تصویر میکشد. بدین ترتیب عمل نقاشی کردن بر خود نقاشی تقدم مییابد.
لاشایی ارتباط خود با طبیعت را اینگونه بیان میکند: «طبیعت حس اولیه و اساس زندگی را در من برمیانگیزد، حسی که در عشق تجربه میکنیم، نوعی از همانندسازی با طبیعت، شور هستی را در من برمی انگیزد و بدین ترتیب با عناصر درونی خود رابطه برقرار میکنم»[۱].
چنانکه در اثر حاضر نیز دیده میشود، درختها رایجترین جلوه طبیعت در نقاشیهای لاشایی هستند که در سادهترین شکل ممکن هویت خود را باز مییابند. جلوه آیینهگون اثر در دو لته، بیآنکه تقارن مشخصی را بازنمایاند، تنها به واسطه حضور درختانی شکل میگیرد که هویت فرمی خود را در نقاشی از دست داده و از دل لکهرنگها و خطوط سرگردان هویدا میشوند. گویی نقشی از درخت و زمین بر آسمان انعکاس یافته و همچون تداوم تصویر طبیعت گشته است. گویی هنرمند در فرآیند این نقاشی هیجانی پیوندی گنگ میان واقعیت و خیال برقرار کرده و همچون یک شعر ساده، آکنده از عواطف و احساسات، سوار بر بال خیال خود را از قید تمام قواعد ساختاری نقاشی رها میکند و لذت نقاشی را با خود به ارمغان میآورد.
در این اثر که مربوط به دوره متأخر آثار لاشایی است، ضربهقلمهای کنشی به طور محسوسی ضخیمترند و با رنگهای گرم و درخشان اجرا شدهاند. انرژی این خطوط سیال در زمینههای نارنجی و قهوهای به سان شرارههایی شتابان در فضای تابلو توسط رنگهای پرفروغ تشدید شده و در کل اثر نشاط و گرمای بیشتری ادراک میشود. حتی لایههایی از طبیعتگرایی آشکار در این مجموعه بر ایهام و ناخوانایی آبستره اکسپرسیونیسم سایه میافکند و اثر را میان انتزاع ناب و طبیعتگرایی معلق میدارد.
هجوم لجامگسیخته خطوط بر سطح بوم به کیفیتی انتزاعی منجر میشود که در دل خود اشارات آشکاری به طبیعت دارد. خطوط از دل لکهرنگها سر بر میآورند و هویت آنها را خدشهدار میکنند. بدین گونه فضایی از همگسیخته و پرآشوب سرشار از خطوط بیقرار و رها بر گستره بوم شکل میگیرد که با از بین بردن مرز میان سطوح، ذهن مخاطب را در تلاطم ذهنی هنرمند شریک میکند. اینجاست که تعامل احساسی بیننده برای درک اثر ضروری مینماید و مکاشفه در عالم هنر انتزاعی اتفاق میافتد.
جرمانو چلانت، مورخ هنر ایتالیایی، درباره اهمیت فریده لاشایی به عنوان یکی از هنرمندان نوگرای ایران میگوید: «فریده نماینده غنا و پیچیدگی یک روشنفکر و هنرمند و یک زن است که دشواریهای بسیاری را پشت سر گذاشته و بازتاب آن را در آثار نقاشی و ادبیاش میبینیم. گذارش از هنرهای تجسمی به دیزاین، و از ادبیات به سینما، موجودیت واحدی را شکل میدهد که همچون پژواک زندگیاش است. فریده از خلال تصاویر و نوشتهها، از خلال رفتارهای نقاشانه و واژگان، روایتگری میکند و تصویری یگانه و تکرارنشدنی را به عنوان یک زن و مادر و فعال اجتماعی و روشنفکر در برابر چشم میگذارد. به تجربههای زیستهاش در ایران اشاره میکند بیآنکه به تصویرشان بکشد. او فراز و نشیبها و نیروهای پویای حیات یک کشور را از پس تصاویر ذهنی و یادداشتهایش روایت میکند و ویژگیهای منحصر بهفرد فرهنگی را آشکار میکند که باستانی و در عین حال معاصر است»[۲].
[۱] . گفتوگو با فریده لاشایی، مجله هفت، ش ۱۹، فروردین ۱۳۸۴.
[۲] . چلانت، جرمانو. جواهریان، فریار، در جستوجوی گمشده: فریده لاشایی، موزه هنرهای معاصر تهران، ۱۳۹۴، ص ۱۸.