در میان مدرنیستهای ایرانی کمتر هنرمندی چون مسعود عربشاهی کارمایههای متنوع را در آفرینش هنر تجربه کرده است. به همین دلیل طیف گستردهای از نقاشیهای عظیم تا دیوارنگاریهای شهری در کارنامه هنری او دیده میشود. در راستای همین تجربهورزیست که در اثر پیشرو گسترهای از آلومینیوم منقوش را همچون سنگنگارهای باستانی در مقابل بیننده قرار میدهد. مثلث سمت چپ تصویر، بر بیقراری و سنگینی موضعی اثر میافزاید و از آنجا که عالم اسطوره دلمشغولی اصلی هنرمند است، باید معنایی از این جنس در آن جست. بر خلاف مثلث رو به بالا که نمادی از آتش است، چنین مثلثی در دنیای اسطوره بر عنصر مهم آب اشاره دارد. سطح آبرفتی اثر که همچون نهرهای موسمی همه جا را فرا گرفته، از بقایای سیلابی سهمگین یا شاید رویدادی تاریخی حکایت دارد و همچنین طیفهای مختلف رنگ تیره نیز بر بار حماسی و اسطورهای اثر میافزاید. مثلثی که در گوشه اثر چشم بیننده را به سوی خود میکشاند، همچون پرچمی به اهتزاز درآمده نمایان است و شاید همین ویژگی باشد که زمینهای تاریخی-حماسی را بر اثر تحمیل میکند. این اشاره نابجا نیست که پرچم ایران در چندین دوره مختلف از صفویه تا قاجار، به شکل مثلث بوده است.
در هر آنچه که درباره مسعود عربشاهی نوشتهاند، یک مفهوم یا عبارت مشترک وجود دارد: «میراثدار هنر خاورمیانه باستان». در واقع باستانگرایی عربشاهی، بهنوعی اکتشاف در اعماق تاریخ است. تاریخِ شهر سوخته، تمدن لرستان و یا سیلک از سرزمین خود نقاش و یا حتی فرهنگهای مجاوری چون سومر، بابِل و آشور که هر یک تأثیر روشنی بر هنر ایران باستان داشتهاند.
وی در جریان آفرینش هنر خود نقبی میزند بر عقبه این تاریخ و تودهای خالص از نقشمایهها و کهنالگوهای باستانی را بر سطح اثر خود میکشاند. این نقشمایهها در اشکال نمادینی چون گل لوتوس، چرخ و خورشید ظهور میکنند؛ و در عین حال نقشهای هندسی سادهای مثل علامتهای خطی، اعداد یا خطنماها، در ساختارهای نمادین استحاله مییابند.
علاقه عربشاهی از جوانی به مفاهیم و نقشمایههای کهن، او را به مطالعه اساطیر ایران و بینالنهرین میکشاند. بهطور کلی اندیشههای باستانی ایرانی، همچون تفکر مینوی یا اوستایی، شاکله و پشتوانه نظری فضای فرمی در آثار وی را تشکیل میدهد.
آثار عربشاهی در مسیر این تحولات، عموماً به یک فضای انتزاعی میرسد که میتوان به نوعی آن را یک نقاشی متافیزیکی شرقی اطلاق کرد. بر خلاف جریان نقاشی متافیزیک در تاریخ هنر غرب که هنری کاملاً فیگوراتیو است، وی در آثار متافیزیکی خود، به دور از گرایش به هر نوع فضای پیکرهای و حتی خط پرانحنای فارسی که در نظر سقاخانهایها مظهری تصویری از عرفان شرق محسوب میشود، به تجاربی از انتزاع محض و در دورهای کوتاه آبستره-اکسپرسیونیسم، دست مییابد.