اثر حاضر از آنجا که سرآغاز دورهای تازه در کارهای محسن وزیریمقدم پس از چند دهه دوری از فضای هنری است، اهمیت خاصی در دورههای کاری این هنرمند دارد. بیش از هفت دهه از آغاز فعالیت هنری محسن وزیریمقدم میگذرد و او جز در اولین سالهای ورود به ایتالیا برای تحصیل هنر (۱۳۳۴) که نقاشی فیگوراتیو را آزموده بود و میکوشید تلفیقی از عناصر ایرانی با فرمهای مدرن و غربی تصویری ایجاد کند، در تمامی سالهای بعد، بی بازگشتی به این حیطه، آثاری انتزاعی آفریده است. این انتزاع شاید بیشتر و دقیقتر و برآمده از دانشی عمیقتر، ایرانی بودن او را به نمایش میگذاشت. چنانچه منتقد هنری روزنامه ایل مساجرو در سال ۱۳۴۱ مینویسد: «… نظم او نظمی است که در عمق جهانبینی شرقی وجود دارد (همان گونه که در قالیهای گرانبهای ایرانی نیز دیده میشود). با این تفاوت که خصلت تزیینی ندارد و تجسم حالت روان یا واقعیت قابل رویت روحی است که با حساسیت و ظرافت نقاشانه موقعیت انسان معاصر را مینمایاند؛ انسانی که بیش از هر زمان دیگری با اعمال تکراریاش در پی ساختن چیزی و در تلاش برای یافتن محملی است تا تسلیم مرگ نشود».
این آثار انتزاعی همواره میان انتزاع هندسی و انتزاع انداموار در رفتوآمد بوده است. گاه فرمهایی هندسی، تیز و برنده، هجومآورنده و پیشرونده حضور خود را به بیننده تحمیل کردهاند و گاه فرمهایی با رنگهای خالص و زنده و شاد که البته هرگز سرخوشانه نبودهاند. وزیریمقدم در تجربههای حجمیاش تا بدانجا پیش میرود که بیننده را در شکلدهی به اثر شریک میکند و اجازه نمیدهد او تنها یک نگرنده عادی باقی بماند. مفصلها و لولاها در تندیس چوبی او حرکت میکنند و این هیولای خفته را بیدار میکنند. برونو بلونه، رییس مرکز فرهنگی ایتالیا در ایران، در مقدمهای بر نمایشگاه وزیری در سال ۱۳۶۴ نوشته بود: «با به خواب رفتن عقل، هیولاها بر میخیزند».
در مجموعه مشهور آثار شنی که متعلق به اوایل دهه ۱۳۴۰ است، جستوجو برای یافتن یک مفر، یک فضای گشاده، دیده میشود. نقاش با پنجههایش خاک را میخراشد تا به روزنهای از نور دست پیدا کند.
محسن وزیریمقدم هفتاد سال است، میکوشد در جهان پرهیاهوی معاصر، از روزنهای به بیرون از این حیطهای که هر روز تنگتر و تنگتر میشود، به سوی روشنایی، پرواز کند.
وزیریمقدم از سال ۱۳۸۵ پس از چند سال انزوا و دوری از نقاشی با شوری بیحد دوباره شروع به کار کرد. نقاشیهای این دوره به لحاظ تکنیک و نحوه اجرا ادامه همان آثاری است که در محدوده سالهای ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ پیش از آغاز دوره شنی و در جهت شناخت و پژوهش در زمینه بافت و امکانات بیانی ریتم خط انجام داده بود. در آن دوره او با ایجاد بافت بر سطح مقوا یا بوم به وسیله ابزاری غیر از قلممو، ترکیبی انتزاعی آفرید که یادآور آثار نقاشان اکسپرسیونیسم انتزاعی و نقاشی کنشی همچون آثار جکسون پولاک است. در این تابلو نوعی خودانگیختگی توأم با تسلطِ بر احساس دیده میشود.
اما این بار، همچنان که در اثر پیشرو دیده میشود، شورِ آفرینندگی و حرکت دوباره، با رنگهای جدیدی همراه است که پیش از این کمتر در آثار دورههای مختلف او دیده شده است؛ صورتیها، آبیها، سبزها و بنفشها. صدای موسیقی گوستاو مالر، بتهوون و راخمانینف از تار و پود خطوط و رنگهای روی پرده شنیده میشود. او خود را به دست احساسش سپرده و خودانگیختگی بیواسطهای بر پرده نقش بسته است. در پس این پرده انتزاعی، ترکیببندیهایی مستحکم و خدشهناپذیر نهفته که برآمده از تجربه ریشهدار هنرمند است. این بار دنیای او دنیای کودکی مشعوف است، بینگرانی و هراس از غریبهها، مهاجمان و آدمبزرگها. گویی دوباره متولد شده است، به زمانی که هیولاهایش خفتهاند.