سهراب سپهری همانقدر که در انتخاب واژگان شعرهایش حساس است، در انتخاب کادر، ترکیببندی، همنشینی رنگها و گزینش کمینهگرای تصویر در نقاشیهایش دقت نظر دارد. او تجربیات صوری متنوعی را برای رسیدن به سبک شخصی که گویای عمق اندیشههایش باشد از سر گذراند و برای دستیابی به آن، از تکنیکهایی چون آبرنگ، گواش، آبمرکب و رنگروغن بهره گرفت.
کشف ارزشهای بصری فضای خالی و تأکید بر اصل خلاء در کنار «طبیعتگرایی» و ایجاد مفاهیمی انتزاعی، از شاخصههای آثار سپهریاند که میتوان آن را در اغلب نقاشیهای کوچک و بزرگش یافت. اثر حاضر نمونهای عالی و تأثیرگذار از جمله مجموعههای جذاب و شناختهشده تنه درختان است که پس از بازگشت او به وطن، در دهه ۱۳۵۰ خلق شده است. این اثر بهخوبی شاخصههای برشمرده را در خود دارد. استفاده از خطوط مورب، در بازآفرینی تنه درختان، باعث حس پویایی و تعامل فضای مثبت و منفی تصویر شده است. نحوه کشیدگی قلم و رنگگذاری، کنارههای محوی از درختان بهوجود آورده و این حل شدن آرام آنها در تنه درخت مجاور، گردش سیال چشم را در کل تصویر جاری میسازد تا به پهنه زمینه مخملی تابلو منتهی شود؛ گریزی از هیاهو به خلوص. سپهری در این تابلو انبوه درختان را در گوشهای از فضا قرار داده تا تأکیدی باشد بر این نکته که مخاطب تنها بخشی از یک واقعیت را به نظاره نشسته است. بدین ترتیب جستوجویی مفهومی در ذهن بیننده شکل میگیرد با این چالش ذهنی که همانطور که این تابلو فضا و طبیعتی را روایت میکند که ناتمام است، در جهان هستی آنچه او به عنوان امری کلی درک کرده نیز تنها بخشی از یک واقعیت است.
در دورهای که سهراب سپهری نقاشی میکرد، جستوجوی امر نو و نسبت آن با سنتهای پیشین دغدغهای همهگیر بود. او در تکاپوی امر نو نخست به ژاپن رفت و هنر سنتی آن سرزمین چنان به دلش نشست که اثری از صلابت ضربهقلمهای بداهه نقاشی آبمرکبی ژاپن برای همیشه در آثارش ماند. سپس به اروپا سفرها کرد و آثار هنر مدرن را از نزدیک دید. به واسطه دوستی با یکتایی چندینبار به نیویورک رفت و گفته میشود که طرح اولیه این اثر را در آتلیه یکتایی کار کرد. وی در آنجا با شیوه نقاشان مکتب نیویورک آشنا شد، و به دقت و تأملِ موشکافانه و عمیقی در آثر آنان پرداخت. حاصل این تعمق تأثیراتی را در هنر او به همراه داشت اما نقاشیهای او اغلب ماهیت انتزاعی خود را حفظ کردند.
نقاشی سهراب سپهری در منظری کلی بیشتر با تصاویری نیمه انتزاعی از منظره و درخت شناخته میشود. روح انسانشناسانه اشعار او تأثیر بسیاری بر تأویل عمیقتر این منظرهها و کنایههایی که به احوالات انسانی دارند، برجای گذاشته است. سپهری در القای عناصر طبیعت، مثل افق، کویر یا تنه درخت با سادهترین و بداههترین حرکات قلممو استاد بود. او گاه برای دستیابی به این خلاصگی شب را برای نقاشی و طراحی برمیگزید تا جزئیات رنگ ببازند و تنها کلیات بر جای بماند. اثر حاضر ایبسا از این دسته تجارب باشد. سپهری نهتنها سادگی و خلاصگی را میپسندید، بلکه ناتمامی را ویژگی هنر میدانست. در جایی گفته است: «درست نیست که دست به ترکیب اثر هنری نمیتوان زد. موندریان را میشود از همه طرف ادامه داد. میشود میان خیزرانهای سییووی لکههایی را سیاهتر کرد. حتی … میتوانم در لباس مونالیزا دست ببرم بیآن که لئوناردو را نگران کنم. هیچ اثری آنقدر تمام نیست که نتوان در آن دست برد. … نقطه اوج، تمام پیکر یک اثر نیست. اثر هنری تکهای است از یک رگ زنده. خون در همهجای آن هست. اگر از این خون کم کنی، یا به آن بیفزایی، رگ همچنان زنده خواهد ماند. … کار هنری تمام نیست، چارچوب ندارد، آغاز و انجام ندارد.»[۱]
هنر سهراب سپهری گونهای اصیل و شاعرانه از نقاشی دوران ما است. شور و مستی و روح بلندپرواز او و اشتیاقش برای یگانگی با طبیعت از طریق استحاله در آن، آثارش را از خلوصی دلپذیر و جذبهای عمیق سرشار میکند. طبیعتی که وی در بسیاری از نقاشیهایش از آنها الهام گرفته، بیش از هرچیز از پیادهرویهای تنهایی در بیابانهای اطراف کاشان حاصل آمده است. اما آنچه هنرمند در چشمانداز میبیند زیباییِ بومیِ مکانمند نیست، بلکه محتوای آن زیبایی در اندیشه خود هنرمند است. هنر سهراب سپهری مشحون از شیفتگی رومانتیک است. طبیعت در آثار او معبد هنرمندان رومانتیک است؛ هم «پاسدار قلب و روح» شاعر است و هم منبع خوف و خشوع او. با این حال طبیعتپردازی فرجام کار وی نیست چرا که همیشه شوق و جذبه هنری بر بازنمایی وفادارانه چشمانداز برایش ترجیح دارد. این بازنمودهای طبیعت، گاه جسورانه و مهیباند و نه خجالتی و معصوم. در برترین آثار سهراب، حضوری سهمگین در طبیعت حس میشود، و اثر حاضر در این زمره میگنجد.
[۱] – «کار هنری آغاز و انجام ندارد» (یادداشت منتشر نشدهای از سهراب سپهری)، ادبستان، شماره نوزدهم، تیر ۱۳۷۰ ، ص. ۱۳.