سبک خاص احمد اسفندیاری در استفاده از رنگهای خالص، درخشان و متنوع، در کنار نوع قلمزنی امپرسیونیستی، وامدار نخستین آموزههای استادان مدرن فرانسوی در دانشکده هنرهای زیبای تهران است. در ادوار مختلف کاری اسفندیاری میتوان رد پای تأثیر امپرسیونیستها و پستامپرسیونیستها چون پل سزان را دنبال کرد؛ با این حال نوع انتخاب موضوع در آثار او کاملاً ریشه در تجربه زیسته هنرمند به عنوان انسانی شرقی و ایرانی دارد. کاروانسراها، میادین و بازارهای کهنه، طبیعت بکر ایران، در کنار فیگورهایی با لباسهای محلی و گاه روستایی و حتی بهرهگیری از نقشمایههای اشیایی چون بشقابهای میناکاری شده و گلدانهای سفالی، پارچههای سوزندوزی و گلابتونکاری شده، همه نشان از عشق هنرمند به سرزمین مادری و فرهنگ بومی ایران زمین دارد.
نقاشیهای اسفندیاری پردههایی غنی از رنگ هستند که گویی یادآور کاشیکاریهای هفترنگ، بشقابهای لعابی، سفالهای زرین فام و میناکاری است و چیزی آشنا و فراموش شده را در ذهن مخاطب ایرانی زنده میکنند. با آنکه غالباً تابلوهای هنرمند از تنوع رنگی کاملی برخوردار است، اما در یک نگاه کلی، رنگ آبی و سبز در تمامی ادوار کاری اسفندیاری بر دیگر رنگها غلبه دارد؛ آنگونه که خود هنرمند میگوید: «اولین نقاشی که در تونالیتههای آبی و سبز در ایران کار کرده، منم. رنگ آبی را دوست داشتم، به من آرامش میداد. رنگ آسمان وطن است»[۱].
این تابلو که مربوط به واپسین سالهای زندگی اسفندیاری است، صحنهای از طبیعت زیبای ایران مجسم شده است. دو درخت تنومند فضای اصلی تصویر را پر کرده است. سه فیگور انسانی در میان نقاشی کشیده شدهاند، گویی خانوادهای کوچک، در خنکای صبح که تازه خورشید طلوع کرده و رنگ طلایی و زرد درخشان خود را بر همه چیز گسترانده در گوشهای دنج و در میان درختان اطراق کردهاند. نوع پوشش مرد، کودک و زن کاملاً روستایی و ایرانی است. این حس روستایی به واسطه گوسفندی سیاه که در میانه سمت چپ اثر دیده میشود و به چرا مشغول است، تقویت میگردد. از سویی، کوچک بودن پیکرههای انسانی و غلبه طبیعت بر حضور آدمی، یادآور آموزههای عرفانی شرقی چون نقاشیهای چینی است که در آن انسان نه حاکم بر طبیعت بلکه بخشی کوچک و همسو با هستیِ جریانیافته در طبیعت است.
هرچند اسفندیاری در طول دوران پرکار هنری خود انواع سبکها و دفرماسیونهای فرمی را تجربه کرد، اما در سالهای پایانی عمر، به نوعی مردمنگاری در نقاشی روی آورد. آثار این دوره به شدت به زبان انسانهای کوچه و بازار نزدیکند. با این حال به لحاظ کیفیت رنگگذاری و برخورد با سوژه نقاشی، نگاه مدرنیستی و دانش آکادمیک نقاش بر آثار غلبه دارد. برای اسفندیاری سنگ و درخت و انسان و گل ارزشی یکسان دارند و تنها با یک ضربه و تاش رنگی از هم جدا میشوند. آنچه تصویر میشود، هستی است، چنان زنده، شاداب و خوشایند که بیننده را به زندگی فرامیخواند.
[۱] . مجابی، جواد (۱۳۷۶) پیشگامان نقاشی معاصر ایران، نشر هنر ایران، ص۱۶۰.