احمد مرشدلو از جمله نقاشان تأثیرگذار نسل بعد از انقلاب است که نگره فیگوراتیو در پیوند با دغدغههای اجتماعی و نگاهی انتقادی، در آثارشان بازتاب یافته است. در دهه هشتاد که اثر حاضر نیز متعلق به همان دوران است، آدمها در آثار مرشدلو تبدیل به طبیعتبیجان میشوند. در روایت مرشدلو، انسان معاصر که حق ابراز نظر و عمل از او سلب شده، مصداق بارز خشونت را تجربه میکند و نقاش در اینجا تلاش میکند تا با قدرت تصویر این وضعیت هولناک و سردرگم را پیش روی مخاطب دوباره معنا کند.
مرشدلو نمونهای کمالیافته از هنرمندی است که تلاش میکند تا تصویر خودش را مبتنی بر نوع خاصی از زیباییشناسی رئالیستی، به شکلی ناکامل بازسازی کند و همواره به دنبال بازنمایی فیگورهای بهتزده، سردرگم و غالباً فرودست شهری است که در تجربه زیستهاش با بیانی اغراقآمیز و از نمایی نزدیک، آنها را بر گستره بوم طراحی و اجرا میکند.
اثر حاضر نمونهای از همین نحوه مواجهه نقاش با حقیقتی است که او را احاطه کرده و از این منظر میتوان آن را در بافت تاریخی که در آن خلق شده نیز مورد مطالعه قرار داد. جزییات چهره زن و مرد، آکنده از رنج کشاکش است که با جسارت، بلکه خشونتی کمیاب، کار را به اثری اکسپرسیونیستی مانند میسازد. در ساخت این پرترهها، شکلهای مکملی که همگونی کار را تأمین میکنند، عناصر بیانی تصویر زن و مرد نیز هستند. برش تصویر از وسط، پرترهها را صاحب ارادهای غمانگیز میسازد که شاید اراده خود نقاش باشد. گزینش رنگها و به ویژه در هماهنگ ساختن نقاط روشن و گرم و چهرهها با تیرگیهای اطراف و ایجاد سایهروشنهای خاکستری دور چشمها، وجودی مسلط به شخصیتها میدهد.
در تابلوی پیشرو زن و مرد، انسانهایی هستند که نشانههایی از یک طبقه اجتماعی خاص را یدک میکشند و گویی سالهاست قربانی اجبارهای تلخ و سرنوشتی از پیش تعیینشدهاند. اینجا زنان و مردان به شیء تبدیل شده و این شیءوارگی نهایت خشونتی است که میتواند در مورد یک انسان به وقوع بپیوندد. از همین روست که نقاش در این نقاشی با دو تکه کردن صورتها، اشاراتی تلویحی به انهدام صورت و چهره داشته تا اهمیت صورت انسان دردمند معاصر را به مثابه رسانه و ابزاری برای بیان حقیقت درونیاش جاودان سازد.