در آثار کوروش شیشهگران، خط به عنوان عنصری بصری به استقلالی بیمانند دست مییابد که بر پهنه بوم بسان نوارهایی پیچان میچرخد و در چرخش خود فضایی آکنده از انرژی و سرزندگی را شکل میدهد. خط نمادی از جریان هستی است که نیروی پرتلاطم خود را به گردش در میآورد و «بود» را از «عدم» میآفریند. رد پای این موجودیت یافتن در خطوط در هم تنیده نمادپردازی میشود؛ چیزی که در نگاه نخست آشفته است به واسطه وجود نظمی مستتر، این کلاف سردرگم را هویت میبخشد و گاهی شکلی ارگانیک را تداعی میکند. بدین معنا روند شکلگیری اثر، تقابل گره و گرهگشای است که در تعاملی فراکتالی خطوط بیقرار را نظم میدهد و بیکرانگی عدم را در کرانمندی هستی محدود میکند.
در تابلوی پیشرو نوارهای سیاه و سپید بر پرده تیره بوم میپیچند و در پویشی عنان گسیخته ساحت حیات را متجلی میسازند. نظم حاکم در شکلگیری خطوط موازی به گونهای است که قابلیتهای بصری خط را تمام و کمال فرامیخواند و به واسطه دقت در اجرا نوعی گفتمان گرافیکی را بر تابلو حاکم میکند. بدین لحاظ شیشهگران نظم، تعادل، تقارن و هارمونی بیمانندی را شکل میدهد که نشان از سالها ممارست در عرصه هنرهای تجسمی دارد.
رنگگزینی محدود و تخت، اثر را هرچه بیشتر به سمت گرافیکی شدن سوق داده و از نقاشی لکهرنگ جدا میکند. با این وجود، این ویژگی سبب نمیشود که آثار شیشهگران را نتوان نقاشی دانست. نوع ترسیم خطوط به گونهای است که مفهوم اتوماتیسم و خودانگیختگی را در ذات خود دارد و به این لحاظ میتوان این آثار را در رده نقاشیهای کنشی و رفتارنما قرار داد. سیالیت ذهن هنرمند در یک لحظه با حرکت دست یکی میشود و بدین طریق رقص خطوط بر صحنه بوم آغاز میشود. در ریتم حاصل از این حرکت، ساختن و ویران کردن همزمان موجودیت مییابد؛ خطوط بر روی هم قرار میگیرند و در مختوش کردن یکدیگر هویتی نو را متجلی میسازند.
در این تابلو هنرمند با فشرده کردن خطوط در دو سوی تابلو، عملاً اثر را به دو بخش اصلی تقسیم کرده است که در نگاه نخست حسی از قرینگی در بیقرینگی را به مخاطب منتقل میکند. استفاده از رنگ زرد فامدار در قسمت چپ سبب شده این سمت از انرژی مثبت و سرزندگی بیشتری نسبت به سمت راست برخوردار باشد. گویی حرکت زاینده در سویه چپ، نمادی از هستی است که با جریان مستمر خود، حیات را لحظه به لحظه زنده و نو میکند. در سمت راست حرکتِ کاهنده، نمادی از نیستی است که در رنگهای بیفام آنچه بود را به نبود مبدل میسازد. گویی آنچه از سیاهی بیرون آمده به سیاهی باز میگردد و در این چرخه، زندگی است که به زبان بصری بازمعنا میشود.
شیشهگران در غالب آثار هنری خود تلاش میکند تابلو را به سمت انتزاع کامل سوق دهد و در کمینهگرایی و فرمگریزی حاصل از آن تحمیل هرگونه مفهوم از پیشتعیینشده بر مخاطب را منتفی سازد. همین عدم تحمیلگرایی، ذهن را به انواع خوانشها ترغیب میکند و تخیل را برای ادراک اثر فرامیخواند. بدینسان عرصه خلقت و شکلگیری اثر هنری، با جدایی از هر نوع آموزه اخلاقی یا بازنمایی طبیعی، فراخوانی است برای رویارویی با رازهایی نهفته در بطن هستی؛ چیزی که تنها در خوانشی زیباییشناسانه به تجربه میآید و لذتی منحصر به فرد را سبب میشود.