نقاشیهای سیاوش کسرایی، تجسم رویاهایی است که در مرز میان خواب، توهم، کابوس و تخیل تصویر شدهاند. او که سالها رنج زیستن را با تمام وجود خود درک کرده بود، در نقاشیهایش در جستوجوی یافتن پاسخ به پرسشهای ابدی و لاینحل هستی است. فضای سوررئالیستی، سمبولیک و یا اکسپرسیو کارهای او، رگههایی از تمامی این مکاتب هنری را در خود دارد، اما هیچیک به تنهایی گویای شیوه او نیست. شاعرانگی ذهن نقاش بهسان نخی جادویی تمامی این وجوه گاه متناقض را در هم میبافد و در این تنیدگی که شرقی و عارفانه است، سبک شخصی و خاص کسرایی نمایان میشود.
تابلوی پیشرو از معدود آثار سیاوش کسرایی است که با تکنیک رنگروغن اجرا شده است. تخیل خلاق کسرایی، صحنهای پرمعنا را شکل داده که برای خوانش آن میباید کهنالگوها، اسطورهها و باورهای عامیانه را بررسی کرد. صفحه اصلی بوم در بیانی نمادین، دفتر روزگار را تداعی میکند که هر روز ورق میخورد و برگی نو از پس آن نمایان میشود. این برگهای کهنه که در بخشهایی همچون بیابان ترکخوردهاند، نمادی از صحرای ازلی است که وجود موجودات در آن شکل میگیرد. در این میان هستی انسانها همچون فالی در فنجان تقدیر نقش میبندد. دست تقدیر نقش آدمی را رقم میزند و حرکت زندگی آغاز میشود. نقوش مار مانند در ته فنجان نمادی از عنصر زایش است و کالبدی که نو میگردد و امکان حیات مییابد و روحی کهنسال به واسطه قضا و قدر در آن دمیده میشود. لکه قرمزی که از لبه فنجان میچکد، شاید سمبلی از سرخی خون است که امکان زنده شدن را فراهم میآورد.
پیکرههای سایهوار انسانی در مرزی میان انسانیت و حیوانیت معلقاند و خوانش هر یک به قوه تخیل بیننده وابسته است. تخیلی که باورها را شکل میدهد و مسیر حرکت را روشن میسازد. گروه انسانی مثل زندانیان در بند تن و به هم زنجیر شده از دایره امکان بیرون آمادهاند و به سمت قاشقی که تا لحظاتی قبل در چرخش هستی، قهوه را در فنجان میچرخاند در حرکتند. تاسی بر زمین ریخته و سرنوشتی رقم خورده است که گویی گریزی از آن نیست. صحنه نقاشی یادآور شعر «کتیبه» از مهدی اخوانثالث است:
«و ما اینسو نشسته خسته انبوهی،
زن و مرد و جوان و پیر،
همه با یکدگر پیوسته،
لیک
از پای و با زنجیر…».
سیاوش کسرایی در رویارویی تمامی این نمادها قصد ندارد تنها جبر روزگار را بیان کند. انسان به عنوان اشرف مخلوقات تنها موجودی است که دارای اختیار است و امکان شناخت و یافتن معرفت را دارد. کسرایی این مفهوم عارفانه و شاعرانه شرقی را در پس پنجرهای نشان میدهد که برای دیدن فرداها مهیاست. کافی است از نردبان معرفت بالا رفته و آنسوی عالم را دید.