نقاشیهای آیدین آغداشلو زیباییهای کلاسیک را پیش روی بیننده قرار میدهند. این زیباییها اما به شکل هوشمندانهای مورد تهدید قرار میگیرند تا از این راه مخاطب بیشتر به زیباییها بیاندیشد. او میکوشد در این دو اثر که مستقل دیده میشوند و در عینحال با هم در ارتباط هستند، فضایی آخرالزمانی را پیش چشم قرار دهد. درختان و رودی که در چشماندازی برفی پشت پیکره اصلی دیده میشوند، منظرههای نقاشیهای کلاسیک مانند «شکارچیان در برف» بروگل۱(نقاش هلندی قرن شانزدهم میلادی) را نیز به یاد میآورند. درختان سبزند اما آسمان چشمانداز ترک خورده است. آسمان در یکی تیره و شبسان و سیاه و در دیگری غبارآلود دیده میشود و این دو هیچکدام از آنِ زمین چشمانداز نیستند. درست به همین شکل شخصیت جلوی تابلو که لباسی رنسانسی پوشیده است کاغذی سرخ و بینشان بر سینه دارد و سرش مانند مدلهای چوبین است؛ در حالی که همین سر چوبین نیز در یکی متلاشی شده و در دیگری سوراخ شده است. این مستوری و انکشاف شخصیتها و چشمانداز بیننده را وا میدارد تا به هستی دوباره فکر کند و زیباییها را بستاید.
آغداشلو بر تاریخ هنر ایران و جهان تسلط کافی دارد و طی سالها کارشناسی و آشنایی با ظرافتهای هنر ایرانی، توانسته است پیشتر از همعصرانش، رویکرد «هنر اقتباسی» را در آثارش رقم بزند. این رویه روشی شناختهشده در هنر معاصر یا پستمدرن است که با گفتوگو و بازآفرینی وجوهی از هنر گذشته، جنبههایی معاصر به آن میافزاید. آغداشلو گاه نگارگری یا خطاطی ایرانی را باز آفرینی کرده و گاه اثری کلاسیک را با تمام جزییات و حتی ترکهایش نقاشی میکند. او از راهکارهای سوررئالیستها مانند رنه ماگریت۲ سود میجوید و چیزی در بیشتر نقاشیهایش معلق، جابهجا یا مختلشده دیده میشود؛ گاه این نقاشیهای زیبا را مخدوش کرده یا لبههایشان را سوزانده و یا سوختن و ترک خوردن و مچاله شدن را نقاشی کرده است. شاید تنها در بهخطر انداختن زیبایی است که میتوان بر خود زیبایی تأکید کرد. این بهنوعی تصعید شدن در زوال است، یا به قول مارتین هایدگر۳ فیلسوف: «رو به مرگ بودن» تا امور حقیقی در جریان زندگی روزمره فراموش نشود. آغداشلو اما چنان این نقاشیها را در فضایی تازه و شخصی و عمیقاً متأثر از شرایط روزگار میآفریند که تصاویرش به یاد میماند. او از تاریخ هنر آغاز میکند اما به شکلی ژرف بر خاطره جمعی تأکید دارد. این نقاشیها همان اندازه که بر جنبههای هنر جهانی تأکید دارند، اینجایی یا بومی نیز هستند.
او حتی در دورهای که از طبیعت یا شیئی بیرونی کار میکند، مانند نقاشیهای باغ ملک، باز جنبهای ذهنی به آن میدهد و گاه یک پنجره پوسته شده را «خودنگاره» مینامد. از این راه اندیشیدن مدام او به زوال زیباییها شکلی نشانهشناسانه مییابد. همواره پوسیدن و متلاشی شدن و شکستن و خاک خوردن راهی میشود برای شکوه بخشیدن و تجلیل از آنچه مورد تهدید قرار گرفته است. چیرهدستیای که در کارِ با ارزشکردنِ آن چیزی است که رو به زوال دارد. این رویهای است نورمانتیک که در آثار تعدادی از هنرمندان معاصر نیز دیده میشود. وزنِ عاطفی منظرهها و چشماندازهای آغداشلو از همینجا میآید. او همانطور که خود اشاره کرده مانند آن انسان تنهای آثار کاسپار داوید فردریش۴ میماند، که رو به منظره و هستی و پشت به مخاطب ایستاده. آنطور که فردریش گفته: «احتیاج به تنهایی دارم تا بتوانم با جهان ارتباط برقرار کنم».
۱. Bruegel
۲ . René Magritte
۳ . Martin Heidegger
۴ . Caspar David Friedrich