نقاشیهای سیاوش کسرایی، تجسم دنیایی خیالی هستند. در ذهن شاعرانه او لحظاتی شکل میگیرند و به همان آرامی که میآیند، محو میشوند. فضای نقاشی، گرچه دارای تخیلی سوررئالیستی است، اما حاصل تجربه لحظات زندگی کسرایی نیز هست؛ لحظههایی که برای او همواره با درد اجین بود.او در نقاشیهایش از مرزهای خیال، ره به گذشته کهن سرزمین مادری میسپرد و تنهایی و غم دوران را در انگارههای نام آشنای وطن بازمیجوید. در تصویر پیش رو، سوژه نقاشی، همان نقش کهن ایرانی یعنی گل و مرغ است، اما فضای حاصل، تماماً رهاورد ذهنیت و تجربه هنرمند از زندگی در عصر حاضر است.اثر حاضر از آخرین آثار رنگوروغن کسرایی است. در حالی که اکثر آثار کسرایی آبرنگ هستند و از همین رو این تابلو میتواند دارای ارزشی افزون باشد.بیابانی وسیع و فاقد هرگونه زندگی بستر بوم را پرکرده است. فضای سرد و تهی با حفرههایی پر شدهاند و غربتی عجیب را رقم میزنند. سرزمینی ناآشنا که از حضور انسان تهی است. رنگهای به کار رفته در نقاشی از مایههای زرد، کرم و قهوهای بر بیجان بودن نقاشی صحه میگذارند. در این میان بر شاخه درختی کهن، پرندهای است که «وجود» را فرامیخواند و مرز «بود» را به «نبود» پیوند میزند. واپسین لحظات حضور او بر شاخسار درخت یادآور نگاه عارفانه ایرانی بر عرصه گیتی است. در نگاه ایرانی، مرغ همیشه استعارهای است از روح آدمی که در قفس تن گرفتار آمده و در آرزوی رهایی است؛ همان گونه که در نقاشی کسرایی همه چیز در اضمحلالی عجیب ذوب میشود و هرآن همچون برگی از صفحه زندگی ورق میخورد.نگاه شاعرانه و عارفانه کسرایی را نمیتوان یکسر فاقد امید دانست. در پس نقاشی ظاهراً ناامیدانه و شاید آن سوی پردهای که در حال شکست است، میتوان به چشماندازی تازه امید داشت. جهانی بدون رنج، تازه و پرامید که بتوان لختی در آن آرامش را تجربه کرد.