عنصر خط و توجه به قابلیتهای آن در شکلگیری فرم اثر نقاشی، در تمامی ادوار مختلف کاری سیراک ملکونیان نقشی اصلی و اساسی دارد. رنگ و فضاسازی حاصل از ترکیبهای مختلف رنگی، اصولاً تنها در خدمت به خط، این اصلیترین و سادهترین عنصر تجسمی است که معنا مییابد و همنشینی رنگهای هارمونیک و گاهی خاموش، تنها برای قوت بخشیدن به خطوط نقشبسته بر اثر است که به کار گرفته میشوند.
بدین جهت آثار ملکونیان را میتوان ترکیببندیهای خطی دانست که در تقسیمبندی تابلو به بخشهای مختلف، نوعی از انتزاع خطی را شکل میبخشند که از کمینهگرایی مدرنیستی نشأت گرفته است. با این حال دو ویژگی خاص دیگر در آثار ملکونیان وجود دارد: نخست تأثیرپذیری او از طبیعت و دوم نگرشهای اکسپرسیونیستی در فرم و ضربهقلمها و ترسیم خطوط متقاطع. ملکونیان سفرهای مختلفی در طبیعت بکر ایران بهخصوص اقیمهای خشت و کویری داشت و دیدار این مناطق برای او چنان شگفتانگیز بود که در چندین دهه در آثارش به بیانهای مختلف بازتاب یافت. طبیعت در آثار ملکونیان نه از وجه رئالیستی بلکه در بیانی انتزاعی و به دور از جزءنگری نمایان میشود. از عناصر مختلف طبیعت، زمین به عنوان مأمن حیات بشری، نقش اصلی را برعهده دارد که در تقسیمبندی خطوط متقاطع و گاهی در همنشینی با آسمان، نمایان میشود. در عین حال نگرش به زمین و بیانگری آن، در جهان ملکونیان از زبانی اکسپرسیونیستی برخوردار است و از این رو هنرمند، زمین طبیعی را به معنایی درونی و خوانشی عاطفی فرا میخواند و در تجسم بخشیدن به آن، تجربه زیسته و منحصر بهفرد خود را دخیل میکند. این نگاه سبب شده ترکیببندیهای آثار ملکونیان از تقاطع خطوطی شکل گیرد که با نیمنگاهی به تقسیمبندیهای زمین در طبیعت، نگرشی اقلیمشناسانه از انتزاع را فرم دهند که خاص ملکونیان و بیان شخصی او از سرزمین مادری، خاطرات زیسته و تجربه حضور در زندگی است.
اثر پیشرو که در اکتبر ۲۰۱۴ در حراج کریستیز دوبی ارایه شده، متعلق به مجموعهای از آثار ملکونیان است که در آن، از بومهای دولته استفاده شده و به واسطه ایجاد تضاد تیره و روشن، جزو آثار خاص و قابل اعتنای هنرمند است. هرچند در نگاه اول، حسی از قرینگی در لت بالا و پایین القاء میشود، اما دقت در جزییات نشانگر آن است که این دو لته نه قرینه بلکه در امتداد یکدیگر هستند. گویی خطوط تقسیمکننده از بالا به پایین، هویت اثر را شکل داده و دو بخش اثر را به یکدیگر وابسته و همبسته کردهاند. این همبستگی به واسطه سطوح خاکستری و سیاه در لت بالا و امتداد خطوط روشن در لت پایین تشدید میشود و ذهن را به سمت تقابلهای دوتایی مانند شب و روز، حقیقت و مجاز، اصل و فرع، زنده و مرده میکشاند. گویی سفیدی حیات و زندگی حاضر در لایههای کوچک و بزرگ بالا، در سایه سیاه مرگ و نیستی لت پایین، هیچ میشود و بدین طریق، بود و نبود را به عنوان دو روی مختلف از معنای هستی تجسم میبخشند.