پرویز کلانتری خالق فضاهای بومی و معماری کویری ایران، در چند دهه فعالیت پیوسته در عرصه تجسمی ایران، ماده کاهگل را به عنوان اصلیترین رسانه در نقاشیهای نوستالژیک خود مورد استفاده قرار داد. بازیهای نور و سایه، در همنشینی با خطوط مورب و ترکیببندیهای استوار و چشمنوازش از حجمهای معمارانه سنتی در مجموعه کارهای وی جلوهای معاصر و معتبر یافت.
در اثر حاضر، کلانتری یکی از مهمترین بناهای تاریخی ایران یعنی «ارگ بم» را نقاشی کرده است. تصویری خاطرهانگیز از بزرگترین بنای خشتی جهان که خود یادآور عظمت ارگهای باستانی و نمادی از استواری و هویت فرهنگی ایرانی بود. ارگی که هشت سال پیش از خلق این تابلو (۱۳۸۲) بر اثر زلزلهای سهمگین ویران شد، حالا به دست نقاش معاصر، جانی دوباره مییابد و شکوه از دسترفتهاش در میان بازچینش خشتها و نقشمایههای تزیینی ایرانی حیاتی دیگرگون میگیرد.
هنرمند در این اثر با انتخاب سوژهای آشنا از حافظه جمعی ایرانیان، مفهوم مرگ و زندگی، تخریب و بازسازی و بودن و نبودن را در تقابل با یکدیگر معنا میکند. اثر حاضر که دیالکتیک فرهنگی ویژهای را بیان میکند، در درون خود با عمقنماییهای خاص از بنایی ماندگار، مخاطب را به نظاره گزارههایی آشنا از شهری گمشده فرا میخواند.
تفاوت آشکار این اثر با دیگر نمونههای دهه نود از این هنرمند، ارجاعات نوشتاری و متننگاری او در حاشیه و جایجای نقاشی است. در اینجا بازنمایی جملات و آیاتی به خط کوفی اولیه بر سطح نقاشی، اشاره به طلب آمرزش کردن از خداوند مهربان برای درگذشتگان ارگ بم دارد. هرچند مواجهه هنرمند با نوشتار، در وهله بعدی بیش از آنکه با هدف انتقال پیام انجام شده باشد، صورتی کاملاً فرمالیستی از خطاطی را نشانه گرفته و به دنبال نوعی آشناییزادیی از سنت کتیبهنگاری در بناهای قدیمی دارد.
تابلوی پیشرو نشانهای آشکار از زندگی هنرمندانه کلانتری و عشق او به سرزمین و زادگاهش است. تصویری کلاژمانند از خاطرات زیست نقاش که نگریستن بر آن به مثابه همسفر شدن با او در مسیر خوانشی نو از تاریخ و فرهنگ اصیل ایرانی است. تصویری لایهلایه از خیال هنرمند که گاهی به شکل نقش و گاه به نوشتن در میآید. مصداق شعر «بازگشتم زآنچه گفتم زانکه نیست/ در سخن معنی و در معنا سخن».